مشغلهی زیاد گاه باعث میشود كه از هفتهای یك مقاله هم عقب بیفتم، مثل هفتهی گذشته و همین هفته. ازاینرو فكر كردم برای جبرای كاستی و غیبت خودم دستبهدامن متنهایی بشوم كه دوستشان دارم، كه با انتشار آنها هم لذت خواندنشان را با دیگران قسمت كنم، هم فرصتی بهدست بیاورم تا متنهای ناتمامی كه آماده كردهام سر فرصت و حوصله تمامشان كنم، مثل متنی كه راجعبه «مردی برای تمام فصول» نیمهآماده دارم و امیدوارم تا هفتهی آینده آمادهی انتشار بشود.
.
.
«صدای یك دست» را سالها قبل خواندهام اما همچنان بعضی از آنها را بهیاد دارم، یكیشان همین «اگر عاشقم هستی...» است كه خیال میكنم یاد بسیاری بماند. كتاب تشكیل شده است از 112 داستان كوتاه (از چند جمله تا دو صفحه) بهترجمهی آقای مسعود برزین. نسخهای كه من دارم چاپ اول (1357) است و خیال نمیكنم تجدید چاپ شده باشد. داستانهای ذن بهیادماندنیاند، بهخاطر ذات داستانهای ذن كه بسیار پرمغز و فكربرانگیزاند و با داستانهای بهظاهر ساده از مسایل و امور بشری حرف میزنند. ازاینروست كه در همهی فرنگهای بشری محبوبیت دارند و فهمیده میشوند و بهیاد میمانند.
و حالا خودِ داستان:
بیست راهب و یك راهبه، بهنام «ایشون»، نزد یك استاد ذن «تفكر عبادت»(Meditation) میآموختند. «ایشون» بااینكه سرش را از ته تراشیده بود و لباسی ساده بهتن میكرد، بسیار دلربا بود. چنین بود كه چند تن از راهبان در خفا دل به او باخته بودند. یكتن از آنها نامهای به «ایشون» نوشت و از او تقاضای ملاقاتی خصوصی كرد. ایشون به نامه پاسخ نداد، اما روز بعد، درس استاد كه پایان یافت بهپا خاست و گفت: «اگر واقعاً عاشقم هستی بیا و در آغوشم گیر!»
۸ نظر:
مممممم زیبا بود یاد داستانهای عارفانه ی وطنی افتادم . اینی که من خوندم خیلی هایکو وار بود نه از نظر ساختاری بل محتواییش .عرفای ما البت بیشتر شاهد باز بودن
ماهگير ِ پير ِ عزيز
خوشحالم كه اين داستان ِ ذن پسندِ شما افتاده است. ويژگي آثار ذن و هايكو همين در قطره جا دادن ِ آب ِ درياست، كاري كه در هايكو بهصورت فيزيكي هم اتفاق ميافتد، و هر متن ذن و هايكو به فراخور درك و فهم و تخيل خواننده در ذهن او باز ميشود و از اين روست كه دورهبهدوره گوشهي تازهاي از معني خود را به مخاطبش عرضه ميكند.
داستان قشنگي بود . كاملاً با خانم ايشون موافقم !.. كسd كه در خفا عشق مي ورزد كه عاشق نيست . يك فرصت طلب موذي و ترسوست .. :) ..
روشنك عزيز!
آوردن اين داستان يعني من هم موافق ايشان، يعني خانوم »ايشون» هستم، اما جدا از سه صفتي كه آوردهاي ممكن است كه با يك عاشق بيچاره روبهرو باشيم، شايد هم بيدستوپا. هرچه هست احتمالا همه دلشان ميخواهد در موقعيت ايشون باشند تا در موقعيت يك عاشق مغبون. من صداي آن عاشق بدنامشده را ميشنوم كه ميگويد بهتر است آدم يك عاشق قايمكي باشد تا يك آدم بياحساس و عاطفه، بهتري كه من چندان هم بهترش نميدانم.
وقتي «آشوب» برادر ِ شوهر ِ مردهي «تارا» در «چريكهي تارا» به او ابراز عشق كرد و در اين كار سماجت كرد و گفت نميداني چهقدر سخت است تو را ديدن و ناكام ماندن، تارا قاطعانه گفت «من به تو نگاه ميكنم، ولي از دور!»
سلام
داستان زیبایی ست
این کتاب الان گیر میآید؟ من «صد حکایت ذن» گردآوری و ترجمه دلآرا قهرمان را دارم که مشابه توصیفی ست که از همین کتاب کردید
پاريس-تگزاس عزيز
خيال نميكنم اين كتاب گير بياد، مگر به بختواقبال. كتاب «صد حكايت ذن» را نديدهام اما اگر اشتراكات زيادي داشته باشند و داستانهاشان مشترك باشد تعجب نخواهم كرد.
درضمن فيلم «پاريس-تگزاس» ازجمله فيلمهاي محبوب من است و گفتوگوي دونفره و مفصل «آندو» البته حكايتها دارد. حتماًً شنيدهايد كه منتقد موثر و جريان ساز -اندرو ساريس- چه گفته كه به اين سكانس مربوط است. گفته كه: «جذابترين لحظهها در سينما لحظههاي گفتوگوي زن و مرد است.»
Սիրուն էր
آليك عزيز نميتوانم از شما تشكر كنم چون مطب را من ننوشتهام، اما ممنونم كه سر زديد و سليقه و انتخاب منرا پسنديديد. درضمن فونت ارمني ندارم تا همسنگ جواب بدهم.
(دوستِ ارمنيزبان من «آليك»، كه متأسفانه نميشناسمشان، نوشته است: «زيباست»)
ارسال یک نظر