.
تابستان 1369 بود انگار، كه موقعیتی پیش آمد بهعنوان منشیصحنه وارد گروه كارگردانی فیلم خمره (ابراهیم فروزش-1370) بشوم. رفتیم سریزد، كمی بعد از شهر یزد كه نگین كویرش میخوانند، تا یكیدو روز استراحت سفر و آشنایی با محیط جدید و چه و چه و بعد شروع فیلمبرداری. ازجمله مقدمات و آمادهسازیها آزمایش صدا بود كه تست صداش میگفتند. بهتر آن بود كه صدای بچهها را ضبط میكردیم كه سیوپنج چهل نفرشان بازیگران فیلم بودند. حلقهی كوچكی درست كردیم تا بچهها بیایند وسط و چیزی بگویند تا صداشان ضبط بشود تا ببینیم چه پخش میشود. بچهها بهجای حرف زدن ترجیح دادند آواز بخوانند، آوازهای محلی. یكییكی آمدند و خواندند. اولی خواند، دومی خواند، سومی خواند... من حواسم رفت طرف بچهای كه بیرون حلقه ایستاده بود و صورتش هیچ حالت عادی نداشت. دیدم چشمهاش سرخ شده و معلوم نیست لحظهای بعد بغضش میتركد یا اتفاق دیگری میافتد. نزدیكش رفتم كه ببینم موضوع چیست. طفلك بیاینكه منفجر بشود گریهی آرامی كرد و با چشمهای اشكبار و سرخش نگاهم كرد و گفت: «آخه من بلد نیستم آواز بخونم.» حلقهی معركه برگشت طرف او و او بهجای آواز خواندن گفت كه چهقدر غمگین است از اینكه نمیتواند مثل بقیه آواز بخواند.
تابستان 1369 بود انگار، كه موقعیتی پیش آمد بهعنوان منشیصحنه وارد گروه كارگردانی فیلم خمره (ابراهیم فروزش-1370) بشوم. رفتیم سریزد، كمی بعد از شهر یزد كه نگین كویرش میخوانند، تا یكیدو روز استراحت سفر و آشنایی با محیط جدید و چه و چه و بعد شروع فیلمبرداری. ازجمله مقدمات و آمادهسازیها آزمایش صدا بود كه تست صداش میگفتند. بهتر آن بود كه صدای بچهها را ضبط میكردیم كه سیوپنج چهل نفرشان بازیگران فیلم بودند. حلقهی كوچكی درست كردیم تا بچهها بیایند وسط و چیزی بگویند تا صداشان ضبط بشود تا ببینیم چه پخش میشود. بچهها بهجای حرف زدن ترجیح دادند آواز بخوانند، آوازهای محلی. یكییكی آمدند و خواندند. اولی خواند، دومی خواند، سومی خواند... من حواسم رفت طرف بچهای كه بیرون حلقه ایستاده بود و صورتش هیچ حالت عادی نداشت. دیدم چشمهاش سرخ شده و معلوم نیست لحظهای بعد بغضش میتركد یا اتفاق دیگری میافتد. نزدیكش رفتم كه ببینم موضوع چیست. طفلك بیاینكه منفجر بشود گریهی آرامی كرد و با چشمهای اشكبار و سرخش نگاهم كرد و گفت: «آخه من بلد نیستم آواز بخونم.» حلقهی معركه برگشت طرف او و او بهجای آواز خواندن گفت كه چهقدر غمگین است از اینكه نمیتواند مثل بقیه آواز بخواند.
.
«خمره»ی تنها و درخت خشكِ تنها (عكس از سيامك زمردی مطلق)
.
حدود یكماهونیم از سه ماه كار كه پیش رفت فیلمبرداری سهچهار روز تعطیل شد و آمدیم تهران برای استراحت. فرداش عمویم را دیدم كه گفت دیشب، نصفههای شب، خیال كرده صدا میشنود. از خواب پا شده چرخی زده و دیده كه درست فكر كرده و دخترش، دختر ششهفت سالهی عمویم، بیدار شده و دارد گریه میكند. عمویم مانده كه چهطور از گریهی بیصدای دخترش بیدار شده، اما ترجیح داده بهجای این فكرها بفهمد موضوع چیست. جلو رفته و دخترش را بغل كرده و قربانصدقهاش رفته و نوازشش كرده و پرسیده موضوع چیست. دخترعمویم با چشمهای سرخش پدرش را نگاه كرده و گفته كه دیشب وقتی دختر مهمانشان رقصیده عمو از رقص او تعریف كرده اما وقتی خودش رقصیده عمو گفته كه تو رقصیدن بلد نیستی.
اين مطلب امروز (7 آبان) در روزنامهی «جهان اقتصاد»، در صفحهي «جهان اندوه» چاپ شده است. «جهان اقتصاد» با شكل و محتوای جديد و غيراقتصادی شروع بهكار كرده است، اما هنوز سايت ندارد كه معرفيش كنم.
اين مطلب امروز (7 آبان) در روزنامهی «جهان اقتصاد»، در صفحهي «جهان اندوه» چاپ شده است. «جهان اقتصاد» با شكل و محتوای جديد و غيراقتصادی شروع بهكار كرده است، اما هنوز سايت ندارد كه معرفيش كنم.