جمعه

نومیدی در پایان قرن (درباب سینمای یونان، یك فیلم یونانی، حفظ قدرت و ترك ِ بموقع آن)

.
در سینمای یونان چند نام بیش از سایر نام‌ها مطرح است. بیش و پیش از همه نام تئو (تئودورُس) آنگلوپولوس (كه تا همین چند سال قبل آنجلوپولوس بودنش قطعی بود) است، سینماگر بزرگی كه بیشتر به‌خاطر استتیك و بیان سینماییش و استفاده‌اش از پلان-سكانس‌های بسيار طولانی مطرح است اما همه‌ی قابلیتش بسته به پلان-سكانس‌های بی‌نقص و فریبایش، كه نسبت نزدیكی با پلان-سكانس‌های میكلوش یانچو* دارد، نیست، و پلان-سكانس‌های بی‌مانند و جادویی میكل‌آنجلو آنتونیونی.**
بعد از آنگلوپولوس نام مایكل (میخاییل) كاكویانیس ِ فراموش شده با فیلم معروف و سرخوش ِ زوربای یونانی (1964) به ذهن می‌رسد، پس از او آهنگسازهای مشهور، یعنی میكیس تئودوراكیس و مانوس حاجیداكیس و وانگلیس (ونجلیس)، كه این سومی در یونان كه بود چندان شهرت جهانی نداشت مگر به‌خاطر آهنگ‌هایی كه برای خواننده‌ی مشهور دهه‌ی هفتاد مسیحی –دمیس روسس- می‌ساخت، اما پا به خارج كه گذاشت و كارهایی كه در سینما كرد (مشورترین‌هاش اینایند: ارابه‌ی آتش-1981، گمشده- 1982، 1492: فتح بهشت- 1992) شهرتش عالمگیر شد.
بین این دو گروه یك استثنا هست كه دوره‌ای در یونان، دوره‌ی دیگر در تبعید و دوره‌ی سوم باز در یونان مشهور بود، آن‌كه معروف است به دختر یونان، یعنی ملینا مركوری، وزیر سابق فرهنگ و علوم كه پیش از آن بازیگر چندزبانه‌ی بین‌المللی مشهوری بود.
سه نفری كه یكی‌شان به یونان منتسب است و از دو دیگر باید فقط یاد كرد. اولی گوستا گاوراس یونانی‌الاصل و شاغل و بالغ و مشهور در فرانسه و بعد آمریكا (حفظ حرف «س» در آخر حرفش به‌خاطر یونانی بودنش است)، دو دیگر یونانی‌تبارهای متولد آمریكایند، یعنی كارگردان بزرگ و بازیگر خیلی خوب جان كاساوتیس و تلی ساوالاس، «كوجك» معروف و همبند برت لنكستر در پرنده‌باز آلكاتراز (1962) كه آنجا هنوز مو داشت.
از تبارشناسی كه بگذریم می‌رسیم به همو كه بیش از همه مطرح است، آنگلوپولوس و فیلم معروف و فوق‌العاده‌اش: گام معلق لك‌لك (1991).
.
.
سیاستمدار دلمرده و مغموم فیلم (با بازی تأثير‌گذار مارچلو ماسترويانی)، كه گویی از رازی مهم باخبر است و همو افسرده‌اش كرده (این را از نام كتابش می‌توان شناخت: نومیدی در پایان قرن)، وقتی در پارلمان می‌خواهد سخنرانی كند، در میانه‌ها، بلكه اوایل سخنرانی‌اش مكث می‌كند، مكثی طولانی، بعد ساكت و بی‌صدا چند برگ كاغذش را از روی تریبون برمی‌دارد و می‌رود، همین، می‌رود. دیگر كسی از او خبری ندارد تا اینكه گزارش‌گری تلویزیونی در شهری مرزی كسی را می‌بیند كه گمان می‌كند اوست، از اینجا به‌بعد ماجرای روبه‌رو كردن همسر مرد سیاستمدار (ژان مورو) است با او و شناسایی احتمالی‌اش. حادثه همان‌جا رخ داد، پشت تریبون و در آغاز سخنرانی. چگونه او ناگهان دست از نمایندگی پارلمان و منصب و موقعیت سیاسی (و حتماً پول) دست كشید و رفت، رفت جایی كه كسی نشناسدش و سراغی از او نگیرد؟ آیا دلیل او فقط غم و نومیدی بود از بهبود اوضاع و همه چیز و همه كس؟ آیا دیگران كه به‌سختی و محكمی صندلی‌شان را چسبیده‌اند و كسی را یارای نزدیك شدن به آنان نیست، غمگین و نومید از بهبود اوضاع نیستند؟ آیا خیال می‌كنند اوضاع خوب است؟ يا خيال مي‌كنند آن‌هايند كه مي‌توانند اوضاع را روبه‌راه كنند؟ پس چراست كه او ترك قدرت می‌كند و دیگری نه؟ آیا حفظ قدرت شجاعت می‌خواهد يا ترك ِ آن؟
.
* یانچو، به‌لطف مرور بر آثارش در سومین جشنواره‌ی جهانی فیلم تهران (1353) به سینمادوستان ایرانی شناسانده شد و در دوسه سال اول پس از انقلاب چند فیلمش در سینما و تلویزیون نمایش داده شد، بعضي كوتاه شده، بعضي ديگر بسيار كوتاه شده. راستی، او هنوز زنده است و در 88 سالگی سرحال،می‌دانستید؟ من سه‌چار سال قبل در یك شبكه‌ی ماهواره‌ای مجارستانی دیدمش كه به یك برنامه‌ی سینمایی در تلویزیون آمده بود، در جلسه‌ای كه همسر سابقش، كارگردان مشهور سینمای مجارستان مارتا مشاروس (مژاروش) هم بود و با هم مراوده‌ی خیلی خوبی هم داشتند، مثل انسان!
** یك مورد مشهور متقدمش پلان-سكانس روی پل در وقایع‌نگاری یك عشق [داستان یك عشق]، (1950)، و یك نمونه‌ی روبه تأخیرش پلان-سكانس حدوداً 8 دقیقه‌ای در حرفه:خبرنگار (1974)

هیچ نظری موجود نیست: