«هشت نگاه» فیلم مستندیست كه در سال 1972 در روزهای المپیك همین سال در مونیخ ِ آلمان فیلمبرداری شد اما خود فیلم سال بعد از آن بود كه آمادهی نمایش شد، كه پردهی سینماهای ایران هرگز آن را به خود ندیدند، اما در چند مطلب اندكی كه راجعبه آن نوشته شد نام «هیجان در مونیخ» را به آن دادند. (گمانم در اولین نسل فیلمهای ویدئویی كه به بازار فیلمهای اجارهای وارد شد، یعنی فیلمهای بتاماكس، این فیلم هم وارد چرخهی فیلمها شده بود.)
هشت قسمت نسبتاً كوتاه جمعاً «هشت نگاه» را تشكیل میدهند. هریك از قسمتها را كارگردانی مشهور و صاحبنام یا نیمهمشهور و نهچندان نامدار ساخته است، یعنی اینها: میلوش فورمن، كُن ایچیكاوا، كلود للوش، یوری اوزورف، آرتور پن، میشائل فْلهگار، جان شلهزینجر و مای زترلینگ. هریك از كارگردانها رشتهای از رشتههای جاری در المپیك و یا موضوعی در این ارتباط برگزیدهاند، مثل: میلوش فورمن (دو و میدانی)، یوری اوزورف (شروعها)، میشائل فْلهگار (ورزشكاران زن) و... كلود للوش (بازندهها)، یعنی قسمتی كه در اینجا چند كلمهای راجعبهاش حرف خواهیم زد.
كلود للوش شهره است به ساختن فیلمهای رمانتیك، از فیلمسازی با چنین سابقهای دور از انتظار است كه سراغ بازندهها برود، اما، او رفته است... دقیقتر كه نگاه میكنم میبینم كه موضوع بازندهها چندان هم نباید دور از انتظار باشد، شاید هم اصلاً نباید از انتظار دورش بدانیم، چرا كه رمانس وقتی در سینما (و همهی هنرها، بویژه ادبیات) جذاب است و محل قصهپردازی كه توأم با شكست باشد. اگر دونفر دلداده راه خود را بیابند و عشقشان سرانجام خوشی داشته یاشد كه... جذابیتی نخواهد داشت!
و، اما... «بازندهها»! من «هشت نگاه» را در حدود 25 سال قبل دیدهام و چیز چندانی ازش بهیاد ندارم اما آنچه را میخواهم اینجا بگویم بهخوبی بهیاد دارم.
هشت قسمت نسبتاً كوتاه جمعاً «هشت نگاه» را تشكیل میدهند. هریك از قسمتها را كارگردانی مشهور و صاحبنام یا نیمهمشهور و نهچندان نامدار ساخته است، یعنی اینها: میلوش فورمن، كُن ایچیكاوا، كلود للوش، یوری اوزورف، آرتور پن، میشائل فْلهگار، جان شلهزینجر و مای زترلینگ. هریك از كارگردانها رشتهای از رشتههای جاری در المپیك و یا موضوعی در این ارتباط برگزیدهاند، مثل: میلوش فورمن (دو و میدانی)، یوری اوزورف (شروعها)، میشائل فْلهگار (ورزشكاران زن) و... كلود للوش (بازندهها)، یعنی قسمتی كه در اینجا چند كلمهای راجعبهاش حرف خواهیم زد.
كلود للوش شهره است به ساختن فیلمهای رمانتیك، از فیلمسازی با چنین سابقهای دور از انتظار است كه سراغ بازندهها برود، اما، او رفته است... دقیقتر كه نگاه میكنم میبینم كه موضوع بازندهها چندان هم نباید دور از انتظار باشد، شاید هم اصلاً نباید از انتظار دورش بدانیم، چرا كه رمانس وقتی در سینما (و همهی هنرها، بویژه ادبیات) جذاب است و محل قصهپردازی كه توأم با شكست باشد. اگر دونفر دلداده راه خود را بیابند و عشقشان سرانجام خوشی داشته یاشد كه... جذابیتی نخواهد داشت!
و، اما... «بازندهها»! من «هشت نگاه» را در حدود 25 سال قبل دیدهام و چیز چندانی ازش بهیاد ندارم اما آنچه را میخواهم اینجا بگویم بهخوبی بهیاد دارم.
.
.
ازجمله رشتههایی كه در «بازندهها» مطرح میشد ماراتن بود. شركت كنندهها باید 42كیلومتر و 195 متر را میدویدند، كه دویدند، همه بهفاصلهی كوتاه و بلندی از هم از خط پایان گذشتند و رفتند پی كارشان. مسابقه تمام شد، مسابقات تمام شد، عصر شد، غروب شد، شب شد، ورزشگاه خالی شد، اما هنوز یكی از دوندهها، كه پاش باندپیچی شده بود (با پای آسیب دیده در مسابقه شركت كرده بود) هنوز در خیابانهای شهر كه حالا شلوغ شده بود و مردم آمده بودند به زندگیشان برسند، داشت میدوید، اما، چه دویدنی؟! چند قدم بهآهستگی میدوید، میایستاد، راه میرفت، دوباره چند قدم میدوید و... تمام مدت داشت درد میكشید. این مرد، كه نام و ملیتش را به یاد ندارم، اما چهرهی بسیار مصمماش را خیلی خوب یادم هست، بنایش بر این بود كه نبازد، نمیخواست سوژهی فیلم للوش باشد اما او بازندهاش دیده بود، بهنظرم للوش اشتباه بزرگی كرده بود، چون برد او بسیار بارزشتر از برد نفر اول بود، او نباخت، با آن حال زار و با همان انگیزهی اولیهای كه داشت ساعتها پس از نفر آخری كه از خط پایان گذشته بود آمد، وارد ورزشگاه شد و از خط پایان گذشت. كارش طول كشید، خیلی طول كشید، اما به نتیجه رسید.
***
ازجمله رشتههایی كه در «بازندهها» مطرح میشد ماراتن بود. شركت كنندهها باید 42كیلومتر و 195 متر را میدویدند، كه دویدند، همه بهفاصلهی كوتاه و بلندی از هم از خط پایان گذشتند و رفتند پی كارشان. مسابقه تمام شد، مسابقات تمام شد، عصر شد، غروب شد، شب شد، ورزشگاه خالی شد، اما هنوز یكی از دوندهها، كه پاش باندپیچی شده بود (با پای آسیب دیده در مسابقه شركت كرده بود) هنوز در خیابانهای شهر كه حالا شلوغ شده بود و مردم آمده بودند به زندگیشان برسند، داشت میدوید، اما، چه دویدنی؟! چند قدم بهآهستگی میدوید، میایستاد، راه میرفت، دوباره چند قدم میدوید و... تمام مدت داشت درد میكشید. این مرد، كه نام و ملیتش را به یاد ندارم، اما چهرهی بسیار مصمماش را خیلی خوب یادم هست، بنایش بر این بود كه نبازد، نمیخواست سوژهی فیلم للوش باشد اما او بازندهاش دیده بود، بهنظرم للوش اشتباه بزرگی كرده بود، چون برد او بسیار بارزشتر از برد نفر اول بود، او نباخت، با آن حال زار و با همان انگیزهی اولیهای كه داشت ساعتها پس از نفر آخری كه از خط پایان گذشته بود آمد، وارد ورزشگاه شد و از خط پایان گذشت. كارش طول كشید، خیلی طول كشید، اما به نتیجه رسید.
***
پسفردا آخرین جمعهی ماه رمضان، روز قدس است. روز قدس خیلی باید راه برویم، چه راهمان 42كیلومتر و 195 باشد چه نباشد راهمان زیاد است. نباید ناامید شویم و از پا بیفتیم، والّا ناممان را در سیاهی بازندهها مینویسند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر