چهارشنبه

پذیرایی در جشن با خُرما (درباب نگاه كردن به كتاب از آن‌طرف)


سال‌ها قبل، در خیابان‌گردی‌های شهر شیراز، در خیابانی كه نامش را به‌یاد ندارم اما به‌نظرم خیابان مهمی بود، كتاب‌فروشی ِ بسیار عجیبی دیدم. عجیب بودنش از بیرون پیدا نبود، اما پا كه می‌گذاشتی تو عجیب بودن و خیلی عجیب بودنش آشكار و عیان می‌شد. بدون اما و اگر می‌گویم كه آن، عجیب‌ترین كتاب‌فروشی ِ جهان بود (خواهید دید!)
كتاب‌فروشی خیلی قدیمی بود و مثل نمونه‌های خودش به دیوارهاش قفسه بسته بود و قفسه‌ها پُر بود از كتاب، كتاب‌های زیاد، خیلی زیاد. اما، چه چیزی این‌جا را عجیب‌ترین كتاب‌فروشی دنیا می‌كرد؟ این: همه‌ی كتاب‌های توی قفسه‌ها از طرف بُرش چیده شده بودند، یعنی از طرفی كه وَرَقِشان می‌زنیم. هیچ‌یك از كتاب‌ها از طرف عَطف، طرفی كه كاغذها چسب خورده‌اند و صحافی شده‌اند، نبود و نمی‌شد فهمید با چه كتاب و كتاب‌هایی روبه‌روییم، مأیوس‌كننده‌تر این‌كه فروشنده، كه پیرمردی بی‌حوصله بود، نمی‌گذاشت سراغ كتابی را ازش بگیریم، كه اگر آن را داشت خدا می‌داند چه‌طوری باید پیداش می‌كرد، شاید دلیلش همین بود كه تا می‌گفتی مثلاً «تنگسیر» ِ چوبك را دارید؟ با دست اشاره‌ای به قفسه‌ها می‌كرد و می‌گفت: ببین پیداش می‌كنی یا نه!
هر سال كه به روزهای نمایشگاه كتاب تهران نزدیك می‌شویم یادِ آن عجیب‌ترین كتاب‌فروشی دنیا می‌افتم.
.
پی‌نوشت: اعتراف می‌كنم كه در فاصله‌ی بین دو نمایشگاه هم بارها یاد آن محل فرهنگی می‌افتم.

۲ نظر:

روشنک گفت...

کاش یادتون میومد کجا بوده .. یا کدوم خیابون بوده .. آدم کنجکاو میشه بره پیداش کنه !.. از کتابخونه عجیب و پست (بامزه) شما که بگذریم عکس هم ساده و زیباست . :) ..

يوريك كريم‌مسيحی گفت...

روشنك خانوم نازنين!
اگه پاي پياده حدود 15 دقيقه از حافظيه بري پايين، 4راهي هست كه انگار بازار ميوه يا همچين جايي بود، خيابان شرقي آن چارراه را كه دوسه دقيقه بري تو به اين جاي عجيب مي‌رسي. البته موضوع مال حدود 18/17 سال قبل است، آن‌جا را مي‌تواني ببيني اگر نشاني درست يادم مانده باشد و آن مكان هنوز سرجاش باشد.