قصه، قصهی نامهنگاریهای بدون امضایی است که پتهی آدمهای خلافکار اما ظاهرالصلاح را روی آب میاندازد و کار دستشان میدهد. اوضاع تا حدی بیخ پیدا میکند که منجر به خودکشی یکی از رسواشدهها هم میشود. همهی اینها را نامههای بدون امضا میکند، نامههایی که راست میگویند اما گویندهاش ناشناس است. اصولاً گفتن هرچیزی، بدون اینکه نام گویندهاش معلوم باشد، کار راحتی است، حتا شاید لذتبخش. (تا همین چندسال قبل که آیدیکالر هنوز نیامده بود مزاحمهای تلفنی حتماً از کارشان خیلی کِیف میکردند!)
در اظهارنظری که هویت ِاظهارکننده برملا نشود میشود شجاعانه حرف زد و حتا خلاقانه. میشود انتقادهای تندوتیزی کرد و زد به هدف. (همانطور که نامههای بیامضای «کلاغ» میکرد.) میتوان حرفهای تازهای زد و حرفهای تازهای شنید، بهشرطی که خطر لو رفتن تهدید نکند، والّا... آنچه بر سرِ الیور توییست آمد برسرِ لورفته خواهد آمد. الیور ازمیان انبوه بچههاي گدا گشنه کاسهی خالی ظرفش را دستش گرفت و رفت در برابر ناظم ترسناکِ ترکه بهدست و گفت که از خوردن آبزیپویی که به اسم غذا میدهند سیر نشده و ناظم با ناباوری و خشم، حیرتزده داد زد: «چی؟!» و پساز آن بود که الیور ترکهی سیری خورد. الیور میتوانست در میان بچهها، جوری که معلوم نشود متکلم کیست، اعلام کند که سیر نشده، حتا اگر خطر لورفتن از طرف بچهها تهدیدش میکرد، و از خوردنِ ترکه در امان باشد، همچنان که بچههای کلاسِ «قضیه شکل اول، قضیه شکل دوم» (عباس کیارستمی، 1358) کردند. آنها دوستِ ضاربشان (ضربگیرنده روی میز) را لو ندادند و بهاتفاق از کلاس اخراج شدند.
کار، چه نامهنگاریهای بدون امضای «کلاغ» باشد، چه ضرب گرفتن «قضیه شکل اول...» روی میز در تهِ کلاس، چه وضعیت فرضی پنهان شدن الیور توییستِ معترض به غذا در میان سایر بچهها، این کار کاریست غیراخلاقی*، با پیآمدهایی که معمولاً چندان قابل پیشبینی نیست و در آیندهی دور یا نزدیک چهرهی متأثر خود را نشان خواهد داد.
در حلقهی بسیار وسیع وبلاگنویسانِ ایران، تعداد وبلاگهایی که نویسندهی آنها ناشناساند، بسیار است. آیا بدون امضا وبلاگ نوشتن هم غیر اخلاقی است؟
.
این وبلاگنویسها، چه آنها که مطالب سیاسیِ مینویسند، چه آنان که راجعبه گذران روزشان مینویسند، چه کسانی که به س.ک.س میپردازند و یا سایر غیرمجازها و تابوشکنیها، بهنظرم چندان نمیشود غیراخلاقیشان دانست و شاید اصلاً غیراخلاقی نباشد، نه، غیراخلاقی نیست و همگان حق دارند مطالبشان بیامضا باشد و محبوس نباشند و مطلبشان را بنویسند و زندگی کنند، بله، حتماً حقشان است!
(ادامهی مطلب، کار را به جاهای باریک کشاند که خطشان زدم، جایی نمیتوانید بخوانیدش!)
* «اخلاق» لفظ، موضوع، و مبحثیست با معنایی بسیار کلی، مبهم و محل جدل و سوءتفاهم، كه همگان با آن سروكار دارند، چه راجعبه آن فكر كنند و حرف بزنند، چه ندانند كه یا با معیارهای شخصی و یا با معیارهای گفته در هزار و دوهزار و سههزار سال قبل بهكارش میگیرند. از نظر عدهای، کسی که حرفی رکیک بزند و یا چشمِ ناپاک داشته باشد «غیراخلاقی» است و کسی که آداب اجتماعی را بهجا بیاورد و چشمپاک باشد کارش «اخلاقی» بهشمار میرود، از نظر عدهیی دیگر خائن فاقد «اخلاق» است، چه خیانتش در برابر وطن باشد، چه در برابر همسرش، چه در برابر دوستش، شریکش و یا هرکسی که به او تعهد دارد. آنسوتر عدهای خیانت به خود را هم در دستهی «غیراخلاقیات» جای میدهند، «غیراخلاقیتر»از خیانت به دیگری. عدهای هم نویسندهی نامههای بیامضا را «بیاخلاق» میدانند، و همانها لودادن شاگرد خاطی در کلاس را زیرپا گذاشتن «اخلاقیات» میدانند و عدهای دیگر لوندادن آن شاگرد را. دستهیی بخشش گناهكار را رفتاری «اخلاقمَدارانه» میدانند و مخالفان آنها نبخشیدن گناهكار را. دستهاي خادمان حكومتها را (كه به آن اعتقادي ندارند) «بياخلاق» ميدانند، دستهي ديگر خادمان معتقدِ حكومتها را هم «بياخلاق» ميدانند. فیلسوفها هم موضوع را پیچیدهتر، عمیقتر و در عینحال مربوطتر به زندگی واقعی میبینند، از یونان باستان تا به امروز، و ... این قصه سری دراز دارد و بیپایان. نگارنده قصد اضافه كردنِ توضیح جدیدی برای آن ندارد، چون ندارد، و برداشت از «اخلاق» را در همین وضعیت بیسروسامان و مبهم، درعینحال كموبیش قابل فهم برای همه، رها میکند.
۴ نظر:
درود!
جناب «کریممسیحی» عزیز خوشحالام که موضوعاتی ملموس را عنوان میفرمایید! در خصوص وبلاگهای بینام و نشان با آن بخش موافقام که اگر مطالب سیاسی و ... باشد وبنگار حق دارد در پوشش نامهای جعلی و... فعالیت کند و به گمان من هم اکثر بلاگهای جعلی(نامها البته)بیشتر در همین حوزه هستند و شما کم پیدا میکنید که نام طرف نباشد! بیشتر پرداختن به مطالب تابوشده است تا چیزی دیگر... در خصوص اخلاق هم چون این مسئله «نسبی» است هر کس برداشت و تعریفی دارد! چرا که ما نه آدم مطلقن خوبی داریم و نه آدم مطلقن بدی... همه نسبتن خوب یا بد هستند.
شاد زی
محمود عزيز!
ممنونم كه به كار من توجه داريد و خوشحالم كه اين مطلب در نظر شما ملوس بوده. همانطور كه گفتهام با توجه به وضعيتي كه در آن قرار داريم همچنان هر كس با هر گرايشي و در نوشتن هر مطلبي حق دارد با عنواني قلابي يا بدون عنوان وبلاگ داشته باشد و ...
پنهان شدن پشت هر اسم و رسمی چه هنگام نوشتن مطلب و چه هنگام نظر گذاشتن به نظرم ناشی از یک ترس درونیست. شخص میخواهد چیزی را به صراحت بگوید یا گمان میکند دیگران تاب چنین صریح شنیدن را ندارند و یا بهتر آن میداند که زیر یک عنوان جعلی تمام زوایای پنهان فکر و روحش را یکباره نثار دیگری کند.
اخلاق هم که دیگر مرزش در هم ریخته است. همه چیز نسبی شده است حتا خیانت هم تبصرهبردار است!
اما اینکه برای هر اتفاق اجتماعی مصداقی سینمایی پیدا میکنید به نظرم بسیار جالب است.
شيماي عزيز!
«پنهان شدن پشت هر اسم و رسمی چه هنگام نوشتن مطلب و چه هنگام نظر گذاشتن» هم ناشي از ترسي درونيست،هم ترسي بيروني، دليل ترس بيرونيِ آن، موضوع مطلب من است. البته كه «شخص میخواهد چیزی را به صراحت بگوید یا گمان میکند دیگران تاب چنین صریح شنیدن را ندارندو یا بهتر آن میداند که زیر یک عنوان جعلی تمام زوایای پنهان فکر و روحش را یکباره نثار دیگری کند.» بهنظرم مهمتر از دلايل پنهانكاري اين پنهانكارها حرفيست كه آنها ميزنند، هرچند سوءاستفادههاي زيادي هم ميشود كه اراده و اختياري بر آنان نيست، كه اگر بود استفاده كنندگان هم مغبون ميماندند.
ارسال یک نظر