پنجشنبه

ديدني، بله، ديدني! (درباب گرافيك نشريات و يكي‌دو جاي ديگر)

«دنياي ديوانه‌ي ديوانه‌ي ديوانه‌ي ديوانه» (1963) كمدي مفرح و طرب‌انگيز استنلي كريمر (كه درباره‌ي هجوم ديوانه‌وارِ چهار گروه ماشين‌سوار است به‌سوي پول هنگفتي كه يك دزد موقع مرگش محل اختفاي آن را لو داده.) با عنوانبندي «سال باس» شروع مي‌شود، عنوانبندي‌يي همساز و متناسب با دنياي درونيِ شوخ‌وشنگِ اثر، كه مدخلي «ديدني» و بسيار خوب براي فيلم است. عنوانبندي سال باس (مشهرترين و معتبرترين عنوانبندي‌ساز تاريخ سينما) با موسيقي ريتميك و پرتحرك ارنست گُلد شروع مي‌شود. اسامي سازندگان فيلم ورجه‌وورجه كنان مي‌آيند و مي‌روند، اين‌طرف و آن‌طرف مي‌پرند، توي هم مي‌روند، از داخل كره‌ي زمين بيرون مي‌جهند، با هم مسابقه مي‌دهند، از جلوي دستي غول‌آسا فرار مي‌كنند، با حروف اسم يكديگر برخورد مي‌كنند و... عنوانبندي بسيار «ديدني» سال باس، اما، يك ايراد و اشكال بسيار بزرگ دارد، آن اين‌كه، اسامي عوامل سازنده‌ي فيلم را نمي‌توان خواند. اسامي چنان پرسرعت و هيجان‌برانگيز مي‌آيند و مي‌روند و تصادف مي‌كنند و... كه بيننده‌ي فيلم فرصت و امكان خواندن آن‌ها را پيدا نمي‌كند. سال باسِ بزرگ عنوانبنديِ ساخته‌ي خودش را به‌جاي اين‌كه جزيي كاربردي در تركيب فيلم «دنياي ديوانه...» به‌حساب آورده باشد، تبديل به اثري مستقل كرده، بي‌اعتنا به وظيفه‌ي اصلي و اصلي‌ترين وظيفه‌ي عنوانبندي، كه همانا معرفي نام فيلم و عوامل سازنده‌ي آن است. اين نسبت بين عنوانبندي «ديدني» سال باس با فيلم استنلي كريمر را درنظر بگيريد و بياييد به دنياي نشريات، به مجله‌ها، روزنامه‌ها، وبسايت‌ها، وبلاگ‌ها و..
.
در سال‌هاي اخير، چندين سال اخير، سليقه‌ي عجيبي باب شده و رواج پيدا كرده كه صفحه‌آراييِ نشريات را تبديل كرده به آن‌چه «سال باس» ِ بااستعداد و كاربلد با فيلم «دنياي ديوانه...» كرد. اما سازوكارِ وضعيت ياد شده در نشريات تراژيك‌تر است، چرا كه عوامل سه‌گانه‌ي به‌وجود آمدن و به‌كار رفتن گرافيك نشريات (سفارش دهنده[صاحب نشريه]، توليد كننده[طراح گرافيك] و مصرف كننده [خواننده‌ي نشريه]) هرسه خواهان اين بلبشوي «ديدني»اند. چنان‌كه پس از ديدنِ صفحات شلوغ و سرسام‌آورِ آراسته‌شده به‌دست گرافيست، دو عامل ديگر، خرسند و خوشحالند از قشنگ و «ديدني» بودنِ صفحات، غافل از جنبه‌اي كه سال باس نيز در آن عنوانبندي‌اش به آن بي‌اعتنا بود: كاربردي و قابل خوانش بودن.
صفحات چنان شلوغ است و ورود به صفحات بعدي چنان مخلّ ِ خواندن است كه گويي صفحات را ورق مي‌زنيم براي «ديدن» و نه براي خواندن. وضعيت وقتي غم‌انگيزتر و نااميدكننده‌تر مي‌شود كه صفحات كتاب يا نشريه‌اي مصور، كه اصلاً براي «ديدن» ساخته شده، ورق مي‌زنيم، آن‌جا نيز چنان مغشوش و نابه‌سامان است كه گويي عكس‌ها يا طرح‌ها و يا نقاشي‌ها، اگر درست، بقاعده و –ظاهراً- ساده در صفحات قرار مي‌گرفت طراح متهم مي‌شد به اين‌كه «هيچ كاري نكرده، فقط عكس‌ها را "تِپ‌تِپ!" در صفحات گذاشته است!»
اين بازارِ توفان‌زده را مي‌شود در كارِ تصويرگران كتاب كودك هم ديد، كه عمدتاً نقاشاني‌اند كه به‌خاطر تابناك‌بودن وضعيت فرهنگي كشور، دست روزگار آن‌ها را به اين سمت سوق داده و حالا از رهگذر اين «كار» مي‌خواهند اثر هنري خودشان را بيافرينند و با يك تير دو نشان بي‌تناسب را هدف قرار دهند، از اين رو دغدغه‌شان خلق اثر هنري است (كه بعدها شايد شركت در نمايشگاهي و مسابقه‌اي وجايزه‌اي و...) نه كشيدن نقاشي براي كتاب كودك، متناسب با قصه‌ي كتاب، متناسب با سن‌وسال كودك
.
«اين خط را بگير و بيا!»* تا برسي مثلاً به عنوانبندي برنامه‌هاي (عمدتاً سينمايي) تلويزيون. من نمي‌دانم چه حكمتي دارد، حكمت كه نه، چه گره‌يي در كار سازنده‌ي عنوانبندي است، كه آن را با آزار دادن بيننده مي‌خواهد باز كند. با تار كردن و مخدوش كردن تصوير و نوشته، آيا قصد هنرآفريني دارد؟ اگر چنين است چرا هنر خودش را جايي مي‌خواهد بيافريند كه بستر كاري ديگر است؟ با لرزاندن و ناخوانا كردن تصاوير و زمينه‌ها –حقيقتاً- قصد انجام چه كاري را دارد؟ آيا به سلطه‌ي سفارش‌دهنده، طراح دست به چنين عملي انتحاري زده است؟ آيا بضاعت او همين بوده؟ آيا دليل ديگري دارد؟

* جمله‌ي خاطره‌برانگيز، طلايي و «كالت»شده‌ي «رگبار» بيضايي. بچه‌ها شيطنت كرده‌اند و با دست‌خطي «خوانا» و «ديدني» روي ديوار نوشته‌اند و در ادامه خطي كشيده‌اند كه «آقاي حكمتي» آن را بگيرد و بيايد تا به «عاطفه» برسد!

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام تازه رسیدم . حرف های غلطی نزدی . اما میترسم یک بعدی یا سطحی باشه حرفات !!! مثن!! ( گُواهي بر دانش‌دوستي ) این یعنی چی؟ کتاب بیضایی هرچه باشد گواهی بر دانش دوستی ایرانیان نیست . هست؟

يوريك كريم‌مسيحی گفت...

ساسان گرامي!
خود «بندار بيدخش» تجسم دانش است در ايرانِ تحت حكومتِ جمشيدِ خودشيفته و خود خدابين و بزدل و ضد دانش (مگر اين‌كه به‌سودش باشد)، چند جا از كتابي كه مي‌گوييد هرچه باشد گواهي بر دانش‌دوستي ايرانيان نيست، سياهه‌ي بلندبالايي‌ست از دانشي كه از نبوغ بندارِ دانشمند برخاسته(مفصل‌ترين‌اش در صفحه‌ي 75: آيا نگفتم دانش خانه ساختن و نگفتم دانش جامه بافتن...)كه سود آن جملگي به مردمان مي‌رسيده. مردمي كه دانش به آن‌ها ياري مي‌رسانده كه زندگي‌شان بهتر باشد آيا با دانش در ستيز خواهند بود يا دوستدار آن؟
درضمن نه متوجه علت لحن پرخشم‌ شما شدم نه از استفاده‌ي پردفعه و پرشمار از علامت! سر در آوردم.

ناشناس گفت...

سلام. بله...مسئله‌ی پیچیده‌ای شده‌است.همه می‌خواهند هنر ناب ایجاد کنند و هیچ‌کس هم کاری به کاربردش ندارد و هرجایی امکانش باشد، همان را پیاده می‌کنند.
حتی بعضی‌ها اول کارشان را تولید می‌کنند و بعد آن را با یک سفارشی به زور جور می‌کنند.علت وجودی هم که قرار بوده توجیهی برای پدیدآمدن هر اثر کاربردی باشد که ظاهرا فعلاً کاربردی ندارد! :)