چهارشنبه

بي‌حيا! ناموس جامعه را ننگين كردي! (در بابِ اين‌كه «انجام دادن» همان «كردن» نيست!)


تعدادي از فيلم‌هاي دوبله‌شده در سال‌هاي دور، در اين سال‌ها نيز دوبله شده‌اند. از سه راه مي‌توان بازدوبله بودن اين فيلم‌ها را تشخيص داد:
1- دستكاري در متن گفت‌وگوها (شنيدن حرف‌هاي عجيب امروزي در فيلم‌هاي چند دهه‌ي قبل)
2- شنيدن صداي گويندگان نسل جديد.
3- شنيدن فعلِ «انجام داد» به‌جاي «كرد» (و صرف‌هاي گوناگون از اين فعل: انجام دادم، انجام مي‌دهيم، انجام خواهد داد و ...)

دوستي مي‌گفت:«دلت خوشه، ها! مردم نمي‌تونن شكمشونو سير كنن يا يه‌كلوم حرف بزنن، تو بند كردي به اين الفاظ عفيف و ركيك؟!»
بيشترِ حرف‌هاي اين دوستِ نازنين درست بود و من مخالفتي نداشتم، اما با روحيه‌ي سازشكارانه‌اش و عدم تشخيص‌اش از موضوعي مهم اما ناپيدا مخالف بودم. (هرچند، امروز بايد در حلقه‌ي رندان بود كه دلخوشي سراغ آدم بيايد يا آدم خودش سراغ آن برود، البته نه آن "حلقه‌ رندان" موردنظر شمس‌الدين محمد، يك‌لا‌قباهاي تَردامن چند سالِ نوري از حلقه‌ي مورد اشاره به‌دورند [كه اين البته بسي "دلخوشي‌آور" است.])
ديگر نمي‌توان گفت "در اين سال‌ها" كه "سال‌هاي بسيار" است كه اين، جاي آن نشسته است. آش تا آن حد شور شده كه نه‌تنها گويندگان و مجريان تلويزيوني-كه سهل است- حتا آدم‌هاي مسئول و غيرمسئول و عام و خاص و همه، وقتي مصاحبه مي‌كنند و حرف‌هاي روزمره مي‌زنند دائماً از "انجام دادن" كارها مي‌گويند، و اين در حرف‌هاي روزمره چنان رخنه كرده كه "اراده‌ي ملي" هم حريف‌اش نمي‌شود. گلِ سرسبدِ اين‌ها گزارشگران فوتبال‌اند. از نظر آن‌ها تيم‌ها بازي "انجام مي‌دهند"، بازيكن‌ها شوت "انجام مي‌دهند" و خطا "انجام مي‌دهند" و پرتاب "انجام مي‌دهند" و –حتا- گل "انجام مي‌دهند"!
در جواب آن دوستِ دلخسته‌ام گفتم كه اين، نمونه‌يي‌ست از كُدهايي كه آدم‌هاي سازشكار و رياكار و بزدل و پاكدامن و اخلاق‌مدار و قلابي را مي‌توان شناسايي كرد. آدم‌هايي كه از چيزهايي مي‌ترسند، از اين كه به آن‌ها بُهتان زده شود، ازاين‌كه در صورت تخلف رييس مربوطه يقه‌شان را بگيرد كه: بي‌حيا! ناموس جامعه را ننگين كردي! از اين‌كه شنونده، گوينده را دست بياندازد (كه گفته‌اند زبان فارسي امكانات وسيعي دارد براي تأويل‌هاي ركيك از كلام روزمره، كه، به آن‌ها نيز گفته‌اند اين، از كژانديشي و فساد و انحطاط فكر گوينده و شنونده برمي‌خيزد، والّا اين امكان در همه‌زبان‌هاي روي زمين يافت بشود!)

انسان با زبان فكر مي‌كند، با زبان‌هايي. نمي‌توان فكر كرد بي‌اين‌كه آن را با كلام موجوديت داد. فكر را زبان مي‌سازد و زبان را واژه‌ها. دايره‌ي گنجايش واژه‌ها هرچه بزرگ‌تر و واژه‌هاي داخل آن هرچه بيشتر، امكان انتقال فكر فراهم‌تر. حال اگر زبان خودمان را تا به‌اين پايه تصفيه كنيم و از به‌كار بردنِ كلمات شُبهه‌برانگيزِ بسياري خودداري كنيم تا از مظان اتهام يا شوخي مبرا باشيم و كم‌كم آن كلمات بي‌گناه را كنار بگذاريم و ديگر نشناسيم، آيا امكاني از امكانات محدود و ناقص و كم‌توان و سوءتفاهم‌برانگيزي زبان خود را ازبين نبرده‌ام؟ آيا فكر خود را گُنگ‌تر از قبل نكرده‌ايم؟ آيا در اين مورد فكر كرده‌ايم؟ آيا براي اين‌كه چنين فكري بكنيم به‌اندازه‌ي كافي كلمه دراختيار داريم؟
از دلِ اين فقر واژه‌ها و به پستو فرستادن كلمه‌هاست كه در صحبت روزمره‌ي مردم و در كلام نافذ مسئولان و گزارشگران و حتا گويندگانِ تمرين‌كرده بارها «به‌قول معروف» و «در حقيقت» و «در واقع» و «به‌هرحال» و «به‌اصطلاح» و «مثلاً» و «فلان» و «‌اينا» مي‌شنويم.
در تلويزيون گفت‌وگويي ديدم با يكي از فارسي‌دوستانِ اروپاي شرقي كه به ايران آمده بود تا به‌حساب جيب مردم فارسي ِ شكر را بياموزد و با حرف‌زدنش دل ما را ببرد و محظوظ‌مان كند، با حيرت ديدم كه در متن مصاحبه‌ي كوتاهش و در هر جمله‌اش حداقل يك «مثلاً» كاملاً بي‌جا و بي‌خاصيت به‌كار مي‌برد (آن‌هم به‌صورت «مَثَن»!). ديدم اين فارسي‌دوستِ محترم، نه از كتاب، كه از اطرافيانِ فارسي‌زبانش چه خوب فارسي را ياد گرفته. هرچه آن‌ها –دانشگاهيان و دانشجوها و همكلاسي‌هايش- در حرف‌زدن‌شان «مثلاً»هاي پرشمار گفته‌اند اين مهمانِ زوركي، آن‌ها را يادگرفته و حتماً خيال كرده آن اصوات نالازم و بي‌خاصيت را بايد گفت، حتا اگر بي‌جا و بي‌معنا باشد.كنار گذاشتن گروهي از كلمه‌ها و حرف‌ها و ايده‌ها، به ميان آمدن دسته‌اي از حرف‌هاي فكر نشده و نالازم را باعث مي‌شود، نگاه كنيد به مصاحبه‌هايي كه با قهرمان‌هاي ورزشي و علمي مي‌شود. بدون استثناء –تا حدي كه به‌نظر مي‌رسد مؤكداً از آن‌ها خواسته شده- از پدرومادر خود و از نيروهاي مرئي و نامرئي قدرداني مي‌كنند كه باعث موفقيت آن‌ها شده و دست آخر اگر فرصتي بود از اراده و از پشتكار و هوش خودشان هم حرف مي‌زنند، تا حدي كه وقتي در گفت‌وگويي –احتمالاً زنده- با قهرماني رزمي‌كار او فقط از زحمت خودش و مربي‌اش حرف زد ديگر خبري از او شنيده نشد.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

درود!

نوشته‌تان را خواندم! به نظرم کمی آشفته بود! خاصه آخرش که نفهمیدم در نهایت منظور شما نقد زبان امروز و روزمره است یا توامان مقصودتان هم زبان و هم حرف‌های کلیشه‌یی در مصاحبه‌های شخصیت‌های هنری و ورزشی است؟

شاد زی

ناشناس گفت...

سلام . لحن خشن ؟ نه . اگر اینطور به نظر میاد . قسم میخورم منظوری ؟ از !! اینها من هم سر در نیاوردم . احتمالا شکنجه تایپ این مشکلات را هم دارد .اما لحن نوشتنم از این لینکم کن لینکت میکنم نیست .
امامنظورم این بود : فرض کن من نمایشنامه ای بنویسم شاهکار اما در آن مردم ایران را با دانش ذشمن نشان دهم . آیا این گواهی میشود بر دانش ستیزی مردم ایران .؟
داستان گواه و دلیلی بر اثبات چیزی نیست (مگر خلاقیت نویسنده نگاهش.... )
گیرم که در شاه نامه هم همده باشد باز هم ثابت کننده نیست میدانی که شخصیت های شاهنامه شباهت هایی با مثلا حضرت داوود یا سلیمان دارند
استدلال دیگرت هم قانع کننده نیست (مردمي كه دانش به آن‌ها ياري مي‌رسانده كه زندگي‌شان بهتر باشد آيا با دانش در ستيز خواهند بود يا دوستدار آن؟). آری مردم با دانش هم مخالفت میکردند مثلا در دوران انقلاب صنعتی و ماجرای کارگران نساجی . زندگی بهتر هم قابل بحث و جدل است .
بابت خشمی که ندیده ام معذرت میخواهم .اما آنقدر شبه روشنفکر دیده ام بلا نسبت شماکه زود مثل جوجه تیغی مو هایم سیخ میشود .یا بلا تشبیه بلا تشبیه مثل گوبلز دست به اسلحه میبرم (حقیر یه جورایی رفتگرم طبیعتا سلاح من هم جارو و خاک انداز بیشتر نیست . بگذزیم تا تایپ بکنم جونم در میاد . خداحافظ

يوريك كريم‌مسيحی گفت...

ساسان گرامي!
نمايشنامه‌ي فرضي شما چه شاهكار باشد چه يك كار پيش‌پا افتاده ، اگر در آن مردم دشمن دانش معرفي شده‌اند پس آنجا مردم دشمن دانش‌اند، اگر دوستدار دانش معرفي شده‌اند دوستدار دانش.
چه‌طور «داستان گواه و دلیلی بر اثبات چیزی نیست»؟ داستان دليلي بر اثبات آن چيزي‌ست كه نويسنده دارد ادعا مي‌كند، نويسنده آزاد است آن‌چه را مي‌خواهد بنويسد، حتا اگر شما قبولش نداشته باشيد. داستان را نبايد با يك مقاله يا متني علمي و يا تاريخي اشتباه گرفت. داستان حقيقت و واقعيت خود را مي‌آفريند و داستان‌نويس گزارش مي‌دهد از دوران خويش، و اين گواهي‌ست معتبر.
كارگران نساجي اگر ابزاري در اختيارشان باشد كه كارشان را راحت‌تر انجام دهند، طبيعي‌ست كه با آن مخالف نباشند و اين را نبايد با احساسي كه نسبت به ستم ريشه‌دار و دامنه‌دار كارفرما نسبت به خودشان مي‌بينند و به‌حق ساز مخالف مي‌زنند، قاطي كرد.

ناشناس گفت...

سلام. چه طور ؟ داستان دليلي بر اثبات آن چيزي‌ست كه نويسنده دارد ادعا مي‌كند،9 واقعا اینطوز فکر میکنی ؟ شاید منظورت اینستکه این یا آن داستان دلیل بر اینست که نویسنده چنین یا چنین ادعا/ گمان/ نظر /نگاه /و.... دارد . بله اما ادعای نویسنده لزوما درست نیست یا نگاهش یا تفسیرش . مگر اینکه بگویی از نظر خودش . بخصوص اگر نوشته در باره زمانی /ماجرایی / و.. باشد که نویسنده در ان حضور نداشته .
در ثانی طومار شیخ شرزین را چه میگویی که در ان شرزین دانش مند تئسط شاه و شهبانو کور و دندان شکسته (اگر درست یادم باشد( و اما توسط مردم کشته میشود . ؟ داستان‌نويس گزارش مي‌دهد از دوران خويش، و اين گواهي‌ست معتبر.
پس گواهی پاسترناک معتبر است یا شولوخوف گواهی همین فیلمی که درباره روسها و زنان المانی است معتبر است یا زندگی زنی در میان جمع (منظور در بعضی جزییات است )تازه بیضایی کزارش داده از زمان خودش یا گذشته ؟ بله میفهمم که میشود / و.. منظور خاصی از متن داشت .اما با جمله شما مبنی بر گواهی بر دانش دوستی مردم ایران جور در نمی اید . ( من هم وارد این وادی نشده ام که مردم دوست دارند یا ندارند یا داشتند یا نداشتند )
پرحرفی شدکارگران نساجی با آمدن تکنولوژی جید و اینکهممکن است ماشین جای انها را بگیرد و انها بیکار شوند دستگاه ها را ازبین میبردندو
حالا بحث دانش چیست یا ایا دامش زندگی را راحت میکند وووو بماند .