پنجشنبه

شتاب كن بندار؛ شتاب- در اين كارنامه كه مي‌كني! («كارنامه‌ي بندار بيدخش» ِ بهرام بيضايي و سرزنش ايرانيان به بي‌دانشي و دانش‌ستيزي*)

«كارنامه‌ي بندار بيدخش» نوشته‌ي بزرگ و درخشان بهرام بيضايي، نوشته‌يي‌ست در ستايشِ دانش و گُواهي بر دانش‌دوستي و دانش‌مندي ايرانيان، گُواهي از بزرگ‌داشتنِ دانش در چشم ايرانيان، در همان حال گزارشي‌ست از دانش‌ستيزي شهرياران، سركوب و سرزنش دانش‌مندان و بهره‌ي شوم بردن از دستاورد دانشِ همو كه اكنون در «رويينه‌دژ» ساخته‌ي خود گرفتار است.
بندار بيدخش: «آه رويينه‌دژ كه خود ساختمت و اكنون زندانيِ توام، مرا به درودي درياب!»
هنرمندان فرزند زمان خويش بودن را بيشتر خويشِ هنرمندانِ نامي به «متعهد» مي‌دانند و بر خود كوچكي مي‌دانند دمخور شدن با گرفت‌وگيرِ كارِ روزگار. هنري آفريدن كه به چارچوب امروز بسته نباشد آرزوي هر هنرمندي‌ست، بااين‌همه، بهرام بيضايي بي‌اين‌كه از فرزنديِ زمان خويش روگردان باشد –يا نباشد- و مانايي هنرش را به پيوستگي داستان آن به امروز بداند، كاري كرده كارستان! و رگِ روزگار خويش بر دست داشته و خود را فرمان‌بر از وجدان بيدار خود ديده كه «كارنامه‌ي بندار بيدخش» را پس از سي‌وچهار سال بودن در اندازه‌ي داستاني خام و ناتمام، بپرورد و از تنور، پخته‌اش را بيرون بياورد و بر دور و نزديك بخواند: «داستان اين جام بر پوست بنويس و بر مردمان بخوان؛ تا نگويند ما اين دانش نداشتيم!»

«بندار بيدخش» را من «بهرام بيضايي» پنداشتم؛ نشاني پيدا و پنهان از بازگويي سرْنام كوچك و بزرگ در هردو نام، و او خود نمونه‌ي يكّه‌يي‌ست از آن‌چه جمشيد جم با بندار بيدخش كرد كه ديگران با او مي‌كنند. كه بندار زير نگاه جم بود در جامي كه خود براي او ساخته بود و اكنون جامِ‌جم افزاري‌ست تبه‌كار و هراس‌آور. «بِهِل دانش بميرد آنجا كه در پنجه‌ي مرگ‌انديشان است و سودهاي آن همه بر زيان مي‌كنند.» و در تيزبيني بيضايي همين بس كه هراسان است از به‌كار گيري تيغ دولبه‌يي كه بزرگش مي‌دارد و «كارنامه‌ي بندار بيدخش» كران‌تاكران در بزرگداشت آن است؛ و او «كارنامه‌ي بندار بيدخش» را نوشت در بزرگداشتِ دانش‌دوستي و دانش‌خواهيِ ايرانيان و خود هراسان از سودي كه از دانش برده مي‌شود.

* به اعتقاد كارشناسان، ايران هنوز به مرحله توليد علم نرسيده است. (اعتماد ملي، 8 آبان 1387، ص13)

۵ نظر:

ناشناس گفت...

درود!

سیستم موجود «بیضایی» را عمری محصور کرد تا نتواند آن‌چه در ذهن دارد بر هنر این مرز و بوم ببخشاید! شادا که امروز یک‌بار دگر او زنده‌تر و پویاتر از پیش است. او و «تقوایی» پهلوانان هنرند از منظر من! صبوران ِهنر

اما یک سوال: شما نام دیگرتان «واروژ» است؟ همان کارگردان صاحب‌نام؟

شاد زی

ناشناس گفت...

قدرت همیشه از هنر و دانش هنرمندان و دانشمندان خود همچون ابزار خوش دستی جهت سلطه بر افکار و رفتار ملت استفاده کرده است .. شما هر چقدر که بدرخشی و بالاتر بروی ، این فرم سقف قدرت است که به تو فرم دلخواه خود را می بخشد و بس !.. مگر راهی .. روزنه ای .. دالانی بیابی برای گریز از این فرم تحمیلی .. و در عین حال از خطر قطع شدن ریشه ات در امان بمانی .. یعنی می شود ؟..

يوريك كريم‌مسيحی گفت...

محمودِ عزيز!
همين سيستم با اتكا به قوانينِ مفيد به حالِ خودش حريفِ خيلي‌ها شده و نوكِ بسياري را چيده است، اما خوش‌بختانه حريفِ همه نشده! بيضايي و چند نفر و چندين نفرِ ديگر اسبابِ اميد و دلگرمي ما هستند كه مي‌شود در لجنزار زيست اما پاك ماند!

يوريك كريم‌مسيحی گفت...

روشنكِ عزيز!
حتماً مي‌شود! خوشبختانه اين تقسيم‌بندي را قائل بوده‌اي كه قدرت همیشه از هنر و دانش هنرمندان و دانشمندان «خود» دست به اين كارها مي‌زند، اما هميشه عده‌اي غير خودي، كه چندان هم كم نيستند،وجود دارند و كار مي كنند و اميد مي‌بخشند. اگر قرار بود كه قدرت‌مداران هميشه و در همه‌حال موفق باشند كه هميشه و در همه جا قدرت را براي هميشه دردست داشتند.

يوريك كريم‌مسيحی گفت...

محمودِ عزيز!
فراموش كردم بگويم كه من همين يك نام را دارم، واروژ پسرعموي من است.