كسي «داستايهفسكي» و «هدايت» نميخواند كه رويدادهاي تاريخي را بشناسد، «دانته»، «پروست» و «بيضايي» نميخواند كه زندگيكردن را بياموزد، «شكسپير»، «شاملو» و «كافكا» نميخواند كه... عنصر يكهاي كه در خواندن اين بزرگان –و اصلاً ادبيات- وجود دارد و آنها را از ساير نوشتجات غيرادبي متمايز ميكند لذتِ خواندن است. (زندهياد «اكبر رادي» "كتابخواندن" را خواندن شعر، داستان و رمان ميدانست، در نظر ظريف ايشان خواندن كتاب راجعبه گونههاي پرندگان و يا چگونه در آپارتمان گل پرورش دهيم كتابخواندن نبود.)
با اين حساب، اگر بپذيريم كه فضيلت كتاب خواندن لذت بردن از آن است، بايد بپذيريم كه دانستنِ قدمبهقدمِ موضوعِ داستان و سرانجام ماجراي داستان و گرهگشاييها نيز جزيي از لذت است، جزيي چشمگير! و، ما چه بايد بكنيم وقتي با يادداشتِ كوتاهِ يادداشتنويس روزنامهيي برميخوريم كه در متني سيچهل جملهيي راجعبه كتابي كه اخيراً وارد بازار شده حرف زده است؟ حرف كه نه، خيانت كرده است! يادداشتنويس محترم روزنامه در بارهي كتابي كه اخيراً وارد بازار شده (و با چشم بسته ميتوان گفت كه آنرا نخوانده و اغلب نگاهش به متن پشت جلد كتاب موردنظر بوده، و يا پرسوجو از ناشر و حتا نويسنده تا از قصهي آن باخبر شود.) در متني كوتاه در معرفي كتاب، تنها كاري كه ميكند افشاي قصهي آن است، افشاي كليت داستان در يك بند، افشاي اينكه اينطوري ميشود، بعد آنطوري ميشود و بعد، طور ديگر...دستآخر اينكه زن، مرد را ميبخشد، دختر ميفهمد كه پسر برادرش است، فلاني در درگيري كشته ميشود، اينيكي در را بهروي آنيكي باز ميكند! و آخرِسر هم –طبق معمول- تيراژ و قيمت و ناشر و چهوچه! اين از دماغدرآوردنِ عيشِ خواندن يك قصه، نامش هرچه باشد معرفي كتاب نيست. ما، البته، ميتوانيم آن يادداشت را نخوانيم، ميتوانيم با ديدن جلد كتاب معرفي شده حتا تيتر مطلب را هم نخوانيم، اما هميشه اين اراده را نداريم...
در برنامههاي چندگانهاي كه سالهاست از تلويزيون پخش ميشود، و در آن فيلمي (حالا تكهپاره و نصفهنيمه!) نمايش ميدهند و به بهانهي آن عرصه براي عرضهي سواد و معلومات وسيع، اما كم عمق مهمان و ميزبان فراهم ميآيد، پيش از نمايش فيلم جابهجا نماهاي فيلمي كه هنوز نديدهايم نمايش داده ميشود، آنهم نه جاهاي بيخاصيت و غيردراماتيك، بلكه جاهايي كه گرهگشايي است و نتيجه دادنِ يك تعليق. طراح يا كارگردان اين برنامهها (كه نميدانم با عنصر «لذت بردن از ديدن فيلم» آشنا هستند يا نه) پس از برچيدن اسباب لذت بردن از ديدن فيلمي كه قرار است مقدار زيادي از آن را نمايش دهند، با گشادهرويي اعلام ميكنند «حالا توجه شما را به تيزر اين فيلم جلب ميكنم!» تازه به همين هم اكتفا نميكنند و با اين تصور كه ممكن است عدهاي از بينندگان تيرهروز قصهي فيلم را درست متوجه نشده باشند، خلاصهاي از آن را تعريف ميكنند! عجبا! عجبا! حيرتا! حيرتا!
«هيچكاك بزرگ» در اولين نمايش عمومي «رواني» (همان «روح» معروف) حكم كرده بود كه پس از شروع نمايش فيلم درهاي سالن بسته شود تا نه كسي بيرون برود، نه تو بيايد، چرا كه نميخواست كسي بداند كه براي بار اول در سينما، ستارهي اصلي فيلم بيست دقيقه پس از شروع فيلم كشته ميشود، و اين تعليقِ طبعاً غيرمنتظره كار خودش را بكند و تماشاگر از شوك وارده لذت ببرد. (عكسهاي تماشاگران بيخبر اولين نمايشهاي «رواني» را شايد بتوانيد در شمارههاي قديمي ماهانه«فيلم» بيابيد و از ديدن وحشت توام با لذت آنها حيرت كنيد. از كجا ميدانم كه لذت ميبرند؟ اگر كسي از ديدن وحشت و تعليق [در كنار دو عنصر بسيار مهم ديگر: رومانس و طنز] در فيلمهاي هيچكاك لذت نبرد، ديوانه است اگر به ديدن آنها بنشيند!)
آنزمان كارگردانهاي بزرگ مثل هيچكاك (و «فورد كبير» يا «امپراتور كوروساوا» و چند نفر ديگر) هنوز آن سوكسه را داشتند كه چنين حكمهايي بدهند و هنوز به اين خواري نيفتاده بودند كه ريششان يا در دست پولدار بيسواد و بيفرنگ باشد و يا در دست آقااجازه، و يا هردو!
هيچكاك ميدانست تعليق يعني چه و به ديگران آموخت، اما همه بهخوبي نياموختند... دوستان ضد تعليق و اصولاً ضد لذت در تلويزيون چه ميكنند؟ ما تا چه اندازه اراده داريم چشم و گوش ببنديم در برابر هجوم آگاهي بيموقع؟
۱ نظر:
آمدم بنویسم آشنایی با وبلاگ شما یک اتفاق خوب بود که خودم از این کامنت تکراری و لوس بیشتر بدم آمد چه برسد به مخاطب .. خب .. فکر کنم هر شب به وبلاگ شما سر بزنم .. نوشته های شما بلعیدنیست و ملس !.. طعمی که دوست دارم .
ارسال یک نظر