پنجشنبه

توروخدا بفرماييد در خدمتتون باشيم! (دو قدم مانده به صبح)

در دوره‌ي سربازي همدوره‌اي داشتم كه از شهرستاني دور آمده بود، شايد هم از روستايي در همان حوالي. اين هموطنِ همخدمت تعريف مي‌كرد (و حتماً از عملكرد خودش راضي بود والّا ديوانه كه نبود تعريف كند!) كه وقتي داشته گوسفندهاش را مي‌برده به چَرا، چند نفر از همشهري‌ها –يا همروستايي‌ها- ش با ماشين داشته‌اند مي‌رفته‌اند كه توقفي كرده‌اند و حال‌واحوالي با اين سربازِ آينده. سواره‌ها از پياده مي‌پرسند كه مي‌خواهند برون فلان‌جا (در همان حوالي) براي تفريح – تفريحي سالم!- آيا آب‌وهوا مناسب است و شرايط جوري‌ست كه بتوانند بروند؟ اين پياده هم گفته كه اوضاع بر وفق مراد است و خوش بگذرد... اما وقتي آن‌ها رفته‌اند، اين همدوره‌ي فرداي من، كينه‌اي از آن‌ها به دل گرفته، كشنده! وقتي از او پرسيدم كه چرا از آن‌ها كينه به دل گرفته، مگر آن‌ها چه كرده بودند؟ گفت: «بفرما نزدند!» اين‌كه اين همخدمت من چه‌طوري كباب‌خوردن آن‌ها را از دماغ‌شان درآورده موضوع صحبت من نيست، اما اين‌كه براي عده‌اي تعارف كردن و تعارف شنيدن تا چه حد لازم و ضروري و از نان شب واجب‌تراست، چرا! پخش «دو قدم مانده به صبح» تازه شروع شده بود كه چند نفر از دوستانم از اجراي بسيار جذاب و حرف‌هاي بسيار شنيدنيِ محمد صالح‌علاء گفتند، وقتي اين تعريف و ستايش را از چند نفر ديگر هم شنيدم، كنج‌كاو شدم برنامه را ببينم، و ديدم. راستش همانجا بود كه دوباره يادِ آن سربازِ پُراحساس افتادم، همو كه لب بالاش كوتاه بود و وقتي دهانش بسته بود انگار داشت لبخند مي‌زد و گاهي هم انگار داشت به ريش آدم مي‌خنديد. من ندانستم كه چه چيز اجراي صالح‌علاء و كدام حرف‌هاي شنيدنيش اين‌گونه دوستان من را به وجد آورده، و وقتي يك نفر ديگر هم از اين حرف‌ها و اجرا تعريف كرد، قرعه به نام او افتاد كه بهش بتوپم كه، واقعاً اين يعني اجراي خوب و حرف‌هاي شنيدني؟ زندگي روزمره‌ي ما(حتا زبان رسمي و غير رسمي و مكتوب و غير مكتوب ديروز و امروز ما) انباشته است از گفتن و شنيدن مقدار بسيار زيادي تعارف‌هاي قلابي و توخالي، لفاظي‌ها و زبان‌ريزي‌هاي رياكارانه، رندانه و كاسب‌كارانه، آيا حرف‌ها و تكه‌كلام‌هاي تكراري و خيلي زود كهنه‌شده‌ي محمد صالح‌علاء غير از اين است؟ وقتي يكي از مهمان‌هاي –طبق معمول گرامي- برنامه به صالح‌علاء گفت: وقتي شما مي‌گي «بينندگان جان» جيگر من حال مياد!... شايد واقعاً جيگر ايشان حال آمده باشد، و شايد اين هم يك نمونه‌ي ديگري از تعارف‌هاي متداول، قلابي و توخالي باشد، هرچه هست... شما را به هركه دوستش داريد –غير از اين «بينندگان جان»- دست برداريد از اين رنگ‌كاري و نقاشي كردن!
ظاهراً اين يك رَويّه است در «دوقدم...»، چراكه كارشناسان ريزودرشت برنامه نيز همين كار را مي‌كنند. نگاه كنيد به كارشناسان جورواجور و رنگ‌به‌رنگشان... به تعارف‌كنندگان خستگي‌ناپذير كه با زبان‌ريزي ادعا مي‌كنند براي مهمان برنامه مي‌ميرند، اما راه‌به‌راه مي‌دوند وسط حرفش تا با فضل‌فروشي نشان بدهند كه كم از او نمي‌دانند و يا حرفي كه مهمان (كه بعضي‌شان ديگر ميزبان به‌حساب مي‌آيند از فرط «حضور به‌هم رساندن»!) شروع كرده و مورد پسند نيست، ناتمام بماند. اين زدن توي دهان مهمان چه تناسبي دارد با آن تعارف‌هاي ازبركرده و طوطي‌وار؟

۲ نظر:

ناشناس گفت...

آن وقت به جوانها ایراد می‎گیرند که زبان فارسی را خراب کرده اند. آخه این صالح علا و او یارو کزازی از اون ور بوم حرف زدنشون فقط فضل فروشی تهوع‌آوره اون وقت مردم به به و چه چه می گن.

ناشناس گفت...

barev dzez
shnorhavorumem dzez