دوشنبه

خاطرات هنرپیشه­ی نقش دوم* (درباب بازیگران نقش دوم)

این مطلب در شماره­ی اخیر ماهانه­ی «فیلم» (شماره­ی 431) چاپ شده است.
آیا روز تولد عنایت بخشی را می­شناسید؟­ روز تولد جلال پیشواییان چطور؟ سال تولدشان چه؟ در مورد عصمت صفوی چطور؟ نادره؟ پروین سلیمانی؟ نعمت گرجی و محمد ورشوچی؟ اكبر مشكین؟ آیا می­دانید؟ آیا از حال و روز و كار و زندگی محسن آراسته یا حسین شهاب و یا شهرزاد خبر دارید؟ فرخ­لقا هوشمند؟ محرّم بسیم؟ حسن شاهین؟ مهین شهابی یا حسن رضیانی و یا كامران باختر چه؟ در ستایش از بازیگران بزرگی مثل آذر شیوا، بهروز وثوقی، سعید راد و سوسن تسلیمی آیا یادی از مهین دیهیم، اكبر دودكار، محمود بهرامی، عزت­الله رمضانی­فر و یا آرمان می­كنیم؟ اگر سراغ فرنگی­ها برویم آیا وضعیت فرقی خواهد داشت؟ در كنار ستایش از گرتا گاربو، اُدری هپبورن، مارلون براندو، تیرون پاور، نیكول كیدمن، پل نیومن، تام هنكس و اسكارلت جوهانسون (كه بسیار ستایش برانگیزاند) آیا یادی از شلی وینترز، كتی جورادو، ایلای والاك، والتر هیوستن، جك ِاِلم، وارِن اوتِس و جان كازال به میان می­آید؟ از بن جانسون كبیر و جودیت اندرسن و اگنس مورهد چطور؟
ما، كسانی كه سینما باعث می­شود به زندگی دل ببندیم و خیال كنیم دنیا هنوز جای زندگی كردن است، بر گروهی درخشان و بسیار ارزشمند از بازیگران چشم بسته­ایم. این سُنّّت فراگیر و دیرینه اینجا و آنجا ندارد و آسمان این بی­توجهی همه جا همین رنگ است، گیرم پررنگ­تر یا كمرنگ­تر. به گمانم ساده­بینی و ساده­اندیشی است اگر خیال كنیم كه رابرت دووال (بازیگر نقش ناپسری و وكیل دُن كورلئونه در پدرخوانده، با صدای همیشگی بسیار پخته و جذاب پرویز ربیعی در نسخه­ی فارسی) اهمیتی كمتر از مارلون براندو دارد و یا استرلینگ هایدن (بازیگر نقش پلیس فاسد در همین فیلم، كه در دوره­ی نقش­اولی­اش در فیلم بزرگ جنگل آسفالت بازی ­كرد كه در نسخه­ی فارسی، دیگر بازیگر بزرگ، عبدالله بوتیمار، جاش حرف زد) ارزش و اهمیت كمتری دارد نسبت به آل پاچینو.
اگر برق حضور تسخیركننده­ی بازیگران بزرگی مثل جان وین در ریو براوو، همفری بوگارت در شاهین مالت، اُدری هپبورن در سابرینا، بهروز وثوقی در تنگسیر، سوسن تسلیمی در باشو غریبه­ی كوچك و سعید راد در تنگنا چشم ما را نزند و باعث نشود دیگران را نبینیم آن وقت می­توانیم شگفتی­آوری كار بازیگران بسیار بزرگ اما بسیار قدر ندیده­یی را ببینیم كه با بردباری ، استادانه كار خود را ارائه می­دهند اما به چشم نمی­آیند. والتر برنان معاون خُل­و­چل جان وین در ریو براوو، الیشا كوك هفت تیركش دست­و­پا چلفتی در شاهین مالت، جان ویلیامز پدر سابرینا در سابرینا، عباس ناظری شوهر معامله­گر مهری در فرار از تله، اكبر دودكار خواربارفروش رِند در باشو غریبه­ی كوچك و مهری ودادیان مادرِ علی­ خوش­دست در تنگنا از این گروه­اند. اصلاً مهری ودادیان در تعدادی از ارزشمندترین فیلم­های تاریخ سینمای ایران بازی كرده است، از شوهر آهو­خانم گرفته تا رگبار و تنگنا و صبح روز چهارم و تنگسیر. آیا كسی به مهری ودادیان توجه می­كند؟ آیا ارزش این بازیگر بزرگ كم از كسانی است كه مورد توجه­­اند؟ آیا قصور از اوست كه كارش به سریال­های بی­ارزش تلویزیونی كشیده شده؟
این گروه از بازیگران بسیار باتجربه و كاردان­اند. بی­این كه انتظارش را داشته باشیم (چرا؟) مسایل فنی سینما را به خوبی می­شناسند، دوربین و لنز را می­شناسند، همیشه با دیالوگ­های حفظ كرده و مال خود شده، به محل فیلمبرداری می­آیند و آداب این حرفه را به خوبی می­دانند. اغلب آن­ها به خاطر سابقه­ی طولانی كاری­شان و به خاطر تجربه­ی بسیارشان و كاركردن با كارگردان­ها و گروه­های متعدد، حامل بخشی از تاریخ سینما هستند، سی سال و چهل سال و حتی پنجاه سال و بیشتر. (نادره، پروین سلیمانی، شهلا ریاحی و مرتضی احمدی، از هنرمندانی هستند كه با بیش از پنجاه سال سابقه­ی كار می­توانند گوشه­هایی از تاریخ پُر از ابهام و ناروشنی سینمای ما را روشن كنند. محققی، تاریخ­نگاری، كسی، آیا به سراغشان می­رود تا این تاریخ­های سیار را به حرف بكشد؟ مرتضی احمدی خوشبختانه منتظر ننشست و خاطرات خود­نوشته­اش را منتشر كرد.)
بعضی از آن­ها بیش از دویست فیلم در كارنامه­ی سینمایی خود دارند، مثل جان كارادین (دو قلم از بازی­هایش در دو نقش بسیار دور از هم، هر دو از آثار جان فورد، یكی خوشه­های خشم ـ در نقش كشیشِ كافرشده ـ و دیگری دلیجان ـ قمار باز متشخّص) و یا به خاطر توانایی و حرفه­یی بودن، بسیار قابل اعتماد و مسئولیت­پذیراند. (جهانگیر فروهر و عنایت بخشی هر یك در سال 1371 در هفت فیلم بازی كرده­اند.) محمد ورشوچی و نعمت گرجی ظرفیت بسیار زیادی برای كارهایی داشتند كه نكردند، یعنی امكانش را نیافتند. یك زوجِ لورل­هاردی­گون (كه كورت وونه­گات آن­ دو بزرگ را فرشته­های زمان خود می­دانست.) كه فرصتی به دست نیاوردند، بی­این كه كارگردان ارزنده­یی پیدا شود و به آن­ها اعتماد كند و نقش­های شایسته­یی به آن­ها بسپارد. (محمد ورشوچی در نقشی ماندگار با اجرایی بی­نقص گوشه­یی از شایستگی­هایش را در بازی نقش آسپیران غیاث­آبادی در دایی­جان ناپلئون نشان داد. نتیجه­ی اعتماد ناصر تقوایی) و نعمت گرجی... اخیراً در مصاحبه­ی سعدی افشار ـ كه خاك پایش را باید سرمه­ی چشم كنیم تا شاید ببخشدمان كه سال­ها نادیده­اش گرفتیم ـ گفته كه نعمت گرجی در سال­های دور، بسیار دور، همراه برادرش سیاه بوده. خوشا به بخت آنانی كه سیاه­بازی او را دیده­اند.)
ما، همان سینما دوستان بالا، یقین دارم كه به این گروه از بازیگران مدیونیم، به خاطر ندیده گرفتنشان و كم­توجهی بلكه بی­توجهی­شان. آن­ها جاهای خالی پرده­ی سینما را پُركردند و سینما را شكل دادند و باعث شدند كه مجذوب سینما بشویم و به خاطر بازی بسیار تأثیر گذارشان در نقش­های مثبت شیفته­شان شویم، چرا كه به قهرمانمان یاری می­رساندند (پرویز فنی­زاده در تنگسیر، مثلاً) و در نقش­های منفی ازشان متنفر شویم، چرا كه قهرمانمان را می­آزردند. و این هنر آن­هاست كه از خود چهره­یی واقعی در دل ما ساختند كه مرزی نبینیم بین نقشی كه بازی می­كنند و خود واقعی­شان، خود دوست­داشتنی­شان، خودشان با خصایل ارزنده­ی انسانی. هنوز، پس از بیست سال، وقتی یاد لبخندِ مرگِ رابرت رایان در بیلی باد می­افتم مو بر تنم راست می­شود، به قدری كه لبخند ترسناك و هول­آورش به قاعده و به اندازه بود. هم اوست، رابرت رایان، یكی از بزرگ­ترین و قدرندیده­ترین بازیگران تاریخ سینما، همچنان كه پروین ملكوتی قدر ندیده و هاشم اركان قدر ندید و رابرت مورلی قدر ندید و بن جانسون قدر ندید و لی­جی­كاب قدر ندید و تاجی احمدی قدر ندید و اكبر مشكین قدر ندید و محمود لطفی قدر ندید و... امروزی­ها قدر نمی­بینند.

* نام یكی از نمایشنامه­های بهرام بیضایی

۴ نظر:

بهداد گفت...

این نگاه ظریف و تیزبین و خردمندانتون رو واقعن تحسین بر انگیز می دونم. این فراموشکاری آدما و نگاههای کورشون می تونه به طرز عجیبی به بدبختی انسان مدرن وصل بشه. یعنی رابطه ی خیلی مستقیمی بین این دو می بینم. و رابطه ی عمیقی بین اینها و نیهیلیسم. کاشکی بیشتر بودن از آدمایی که مثل شما می تونستن ببینن. متنتون و اسم شما منو یاد یه قضیه ی دیگه هم میندازه. به صورت کاملن اتفاقی چند وقت پیش فیلم پرده ی آخر رودیدم. برام عجیب بود که نه واروژ کریم مسیحی رو میشناختم و نه اسمی از این فیلم شنیده بودم. نمی دونم نسبتی با شما دارن یا نه ولی اسم شما رو که میشنوم به یاد واروژ کریم مسیحی میفتم. خیلی دوست دارم این کارگردانو. نمی دونم شاید من به دلیل روابط ضعیفم اونو نمی شناختم ولی خب پرده ی آخر و واروژم جز این لیست می شوند فکر کنم.

يوريك كريم‌مسيحی گفت...

بهداد عزیز!
از لطف و محبت شما ممنونم، خوشحالم که متن من را پسندیدید. درضمن، من و واروژ پسرعمو هستیم.

بهداد گفت...

با درود
در ادامه بحث شما نوشته ای دیدم از محمد رضا نیکفر، فکر کردم به گونه ای خیلی ربط دارد به نوشته ی شما. لینکش را در زیر می گذارم.
http://radiozamaaneh.com/nikfar/2008/08/post_115.html#comments
اگر تمایل داشته باشید بخوانید و نظرتان را بدانم خیلی خوب می شود.

يوريك كريم‌مسيحی گفت...

بهداد عزیز ممنونم از معرفی این لینک. خواندمش، مطلب بسیار خوب و خوشبختانه بسیار وسیع و همه‌جانبه‌ای‌ست. مطلب آقای نیکفر راجع‌به مشکل فرهنگی بسیار بزرگی‌ست که ما گرفتارشیم:فراموشی! فراموش کردن رویدادهای خوب و بد و خلق واقعیت‌های خیالی در ذهن به‌عنوان واقعیت واقعی. مطلب ایشان راجع‌به به‌یادسپاری و یادآوری و احترام به داشته‌هایمان است، اما نه آنطور که تقدیس می‌شود غره شدن به گذشته و تعطیل کردن قدم‌برداشتن و کار کردن. صحبت ایشان درمورد باب شدن ارائه‌ی چهره‌ی شهر در داستان‌نویسی ما مطلبی‌‌ست که اخیراٌ باب آن اینجا هم باز شده که بسیار مورد توجه من است و باعث شده من هم به این جنبه از داستان‌نویسی توجه کنم و علاقمند شوم که در داستان‌های خودم هم چهره‌ی شهر را ارائه کنم با توصیف تصویری شهر، با نام‌های واقعی و...