«حرفه: هنرمند» برای وپژهنامهی نوروزش كه «بهترین عكسهای عمر ما» است از عدهای نظرخواهی كرده است، از جمله از من. این هم مطلب من در این مورد كه در شمارهی اخیر این فصلنامه چاپ شده است:
- ده عكس؟
- فقط ده عكس!
ده عكس از میان همهی عكسهای تاریخ عكاسی، از میان هزاران عكسی كه دیدهای، از میان صدها عكس شاخصی كه دوستشان داری و بهشان فكر كردهای و بهیاد داری، از میان دهها عكسی كه وقتی مژه بر هم میزنی، در آن تاریكی لحظهای، میآیند و خودشان را برای بیشمار مرتبه به تو نشان میدهند، چشمك میزنند، دلبری میكنند و بهیادت میآورند كه در زندگیات و بار آمدنت و فكر كردنت و آنچه امروز هستی نقش داشتهاند، نقشی پررنگ و حتا تعیینكننده، بله، تعیین كننده. حال باید از میان آنها، از میان چندهزار و چندصد و چندده عكس، دهتاشان را انتخاب كنی بهعنوان «ده عكس برتر». این از من برنمیآید. نمیتوانم از «مویه»ی بالترمانتس نام ببرم و از «پزشك دهكده»ی نام نبرم، نمیتوانم «استراوینسكی» آرنولد نیومن را علامت بزنم و «استراوینسكی» اَوِدُن را خط، نمیتوانم از پرترههای فیلیپ هالسمن بگویم و از عكسهای آتلیهای ایروینگ پن نگویم، نمیتوانم از «كارگر كشتهشده در تظاهرات» آلوارس براوو را برگزینم و كشتهشدهی تظاهراتی دیگر را برنگزیده بگذارم، نمیتوانم عكسهای پازلی دیوید هاكنی را بیاورم و «رواندا»ی ناكتوِی را نیاورم، ... و نمیتوانم قید دستوپاگیر «حرفه،هنرمند» را درنظر نگیرم و بیش از ده عكس برتر نام ببرم و قاعدهی بازی را برهم بزنم، اما... بهجای نام بردن از ده عكس از همهی عكسها، میآیم و ده عكسی را نام میبرم كه دربارهی كودكان است، ده عكسی كه به بچهها پرداخته و موضوعش آنهایند و برملا میكنند آنچه ما بزرگترها با آن ها میكنیم و كنار میزند پردهای را كه پسِ آن دنیایست ساختهی دست ما بزرگترها برای بچهها، بی فروغ و بی نشاط، تا، دیروز خودمان را ببینیم و آنها، فردا، امروز ما را. ما چه میكنیم با آنها؟ ما را چه میشود؟
در این گزینش نیز از دهها عكسی كه فوراً خودشان را میشناسانند چشمپوشی میكنم، از «كودكان از بمب ناپالم میگریزند» (هیون كونگ اوت)، از طفل گرسنهی هندی در آغوش مادرش (هانری كارتیه-برسون)، از «فلوتزن پرویی» (ورنر بیشوف)، از پسرك دوچرخهسوار پای پلهها و نردهها (هانری كارتیه-برسون)، از مادر تُرك كه پس از زمینلرزه بر جنازهی پنج فرزندش زجّه میزند (مصطفا بوزدمیر)، از مادر آلمانی كه روسیاه از عملكرد شوهر نازیاش دارد ملافه بر جنازهی دو كودكش میاندازد (مارگارت بورك وایت)، از دخترك مجروح عراقی كه خونش بر زمین ریخته (كریس هوندروس)، و عكسهای بسیار دیگر.
در این گزینش از برگزیدن «ده عكس برتر ایران» خودداری میكنم به دو دلیل، یك اینكه بهاندازهی كافی عكسهای عكاسان ایران را دنبال نكردهام و ندیدهام، بنابر این برگزیدن از دایرهی محدود عكسهایی كه دیدهام بیعدالتی خواهد بود در حق عكسهایی كه ندیدمشان. دوم اینكه عكاسان ایرانی میدانی مناسب و زمینهای درخور ندارند تا عكسهاشان را عرضه كنند. نه سایتهای اینترنتی را محلی واقعی برای ارائهی عكسها و داوری شدن میدانم (چرا كه بسیاری این عكسها را نمیبینند و بسیاری از عكسها نیز امكان دیده شدن ِ همگانی را ندارند)، نه میتوانند از محدودیتها و موانع فرسایندهی برپایی نمایشگاه بگذرند و نه میتوانند كتابِ عكسشان را چاپ كنند و نه نشریات جایی برای چاپ «همینطوری» عكسها تعیین كردهاند، همینطوریهایی كه حافظهی تصویری میسازند و عكس دیدن را میپراكنند و وَرز میدهند و گفتوگویی دوطرفه برقرار میكنند بین هنرمند و هنربین.
.
- ده عكس؟
- فقط ده عكس!
ده عكس از میان همهی عكسهای تاریخ عكاسی، از میان هزاران عكسی كه دیدهای، از میان صدها عكس شاخصی كه دوستشان داری و بهشان فكر كردهای و بهیاد داری، از میان دهها عكسی كه وقتی مژه بر هم میزنی، در آن تاریكی لحظهای، میآیند و خودشان را برای بیشمار مرتبه به تو نشان میدهند، چشمك میزنند، دلبری میكنند و بهیادت میآورند كه در زندگیات و بار آمدنت و فكر كردنت و آنچه امروز هستی نقش داشتهاند، نقشی پررنگ و حتا تعیینكننده، بله، تعیین كننده. حال باید از میان آنها، از میان چندهزار و چندصد و چندده عكس، دهتاشان را انتخاب كنی بهعنوان «ده عكس برتر». این از من برنمیآید. نمیتوانم از «مویه»ی بالترمانتس نام ببرم و از «پزشك دهكده»ی نام نبرم، نمیتوانم «استراوینسكی» آرنولد نیومن را علامت بزنم و «استراوینسكی» اَوِدُن را خط، نمیتوانم از پرترههای فیلیپ هالسمن بگویم و از عكسهای آتلیهای ایروینگ پن نگویم، نمیتوانم از «كارگر كشتهشده در تظاهرات» آلوارس براوو را برگزینم و كشتهشدهی تظاهراتی دیگر را برنگزیده بگذارم، نمیتوانم عكسهای پازلی دیوید هاكنی را بیاورم و «رواندا»ی ناكتوِی را نیاورم، ... و نمیتوانم قید دستوپاگیر «حرفه،هنرمند» را درنظر نگیرم و بیش از ده عكس برتر نام ببرم و قاعدهی بازی را برهم بزنم، اما... بهجای نام بردن از ده عكس از همهی عكسها، میآیم و ده عكسی را نام میبرم كه دربارهی كودكان است، ده عكسی كه به بچهها پرداخته و موضوعش آنهایند و برملا میكنند آنچه ما بزرگترها با آن ها میكنیم و كنار میزند پردهای را كه پسِ آن دنیایست ساختهی دست ما بزرگترها برای بچهها، بی فروغ و بی نشاط، تا، دیروز خودمان را ببینیم و آنها، فردا، امروز ما را. ما چه میكنیم با آنها؟ ما را چه میشود؟
در این گزینش نیز از دهها عكسی كه فوراً خودشان را میشناسانند چشمپوشی میكنم، از «كودكان از بمب ناپالم میگریزند» (هیون كونگ اوت)، از طفل گرسنهی هندی در آغوش مادرش (هانری كارتیه-برسون)، از «فلوتزن پرویی» (ورنر بیشوف)، از پسرك دوچرخهسوار پای پلهها و نردهها (هانری كارتیه-برسون)، از مادر تُرك كه پس از زمینلرزه بر جنازهی پنج فرزندش زجّه میزند (مصطفا بوزدمیر)، از مادر آلمانی كه روسیاه از عملكرد شوهر نازیاش دارد ملافه بر جنازهی دو كودكش میاندازد (مارگارت بورك وایت)، از دخترك مجروح عراقی كه خونش بر زمین ریخته (كریس هوندروس)، و عكسهای بسیار دیگر.
در این گزینش از برگزیدن «ده عكس برتر ایران» خودداری میكنم به دو دلیل، یك اینكه بهاندازهی كافی عكسهای عكاسان ایران را دنبال نكردهام و ندیدهام، بنابر این برگزیدن از دایرهی محدود عكسهایی كه دیدهام بیعدالتی خواهد بود در حق عكسهایی كه ندیدمشان. دوم اینكه عكاسان ایرانی میدانی مناسب و زمینهای درخور ندارند تا عكسهاشان را عرضه كنند. نه سایتهای اینترنتی را محلی واقعی برای ارائهی عكسها و داوری شدن میدانم (چرا كه بسیاری این عكسها را نمیبینند و بسیاری از عكسها نیز امكان دیده شدن ِ همگانی را ندارند)، نه میتوانند از محدودیتها و موانع فرسایندهی برپایی نمایشگاه بگذرند و نه میتوانند كتابِ عكسشان را چاپ كنند و نه نشریات جایی برای چاپ «همینطوری» عكسها تعیین كردهاند، همینطوریهایی كه حافظهی تصویری میسازند و عكس دیدن را میپراكنند و وَرز میدهند و گفتوگویی دوطرفه برقرار میكنند بین هنرمند و هنربین.
.
.
1. [قابله و پرستار – ویلیام یوجین اسمیت، 1951، آمریكا]
مائود كالِن، قابلهای كه خود بچهدار نمیشود، بر بستر هر زائوی هراسانی كه برسد نفسِ وحشتزدهی زائو آرام میگیرد و اطمینان مییابد كه همه چیز روبهراه خواهد شد و یك نَفَسِ دیگر بهسلامت دنیا خواهد آمد. بچهها دنیا میآیند چون ما بزرگترها میخواهیم، برای حفظ سنّت، برای حفظ عادت، برای حفظ اشتیاق طبیعی، برای حفظ عُرف اجتماعی، برای حفظ ناممان بر صفحهی روزگار، اما... كسی به فكر حفظ خود بچهها نیست. ببینید خانم كالِنِ اطمینانبخش با چه توجهی به فكر حفظ جان این گرانبهاترین گوهرِ دنیاست و چهگونه بهدستش گرفته. این گرانبهاترین نور، در «پاینویل»ِ بیبرق دنیا آمد تا روشن كند آنجا را. او كجاست؟ هریس لی كجاست؟ هریس لی اگر از لینچ شدن جسته باشد الان چیزی نمانده شصت ساله بشود.
.
.
1. [قابله و پرستار – ویلیام یوجین اسمیت، 1951، آمریكا]
مائود كالِن، قابلهای كه خود بچهدار نمیشود، بر بستر هر زائوی هراسانی كه برسد نفسِ وحشتزدهی زائو آرام میگیرد و اطمینان مییابد كه همه چیز روبهراه خواهد شد و یك نَفَسِ دیگر بهسلامت دنیا خواهد آمد. بچهها دنیا میآیند چون ما بزرگترها میخواهیم، برای حفظ سنّت، برای حفظ عادت، برای حفظ اشتیاق طبیعی، برای حفظ عُرف اجتماعی، برای حفظ ناممان بر صفحهی روزگار، اما... كسی به فكر حفظ خود بچهها نیست. ببینید خانم كالِنِ اطمینانبخش با چه توجهی به فكر حفظ جان این گرانبهاترین گوهرِ دنیاست و چهگونه بهدستش گرفته. این گرانبهاترین نور، در «پاینویل»ِ بیبرق دنیا آمد تا روشن كند آنجا را. او كجاست؟ هریس لی كجاست؟ هریس لی اگر از لینچ شدن جسته باشد الان چیزی نمانده شصت ساله بشود.
.
.
2. [مادر تایلندی در انتظار رسیدن غذا برای طفلش در كمپ آوارگان ساكهئو- دیوید بارنِت، 1979]
بچه میآید و نیمروزش را ظلمانی میبیند، میآید تا دلیلی باشد برای ادامهی حیات جهان، گرمایی باشد برای سرمای زندگی و نوری باشد در ظلمت. او محتاج پناه گرم مادر است و مادر محتاج پناه دادن او. در ظلمت آفریدهی بزرگسالان غنچهی پاهایش میشكفد و پس میزند سیاهی را.
.
.
بچه میآید و نیمروزش را ظلمانی میبیند، میآید تا دلیلی باشد برای ادامهی حیات جهان، گرمایی باشد برای سرمای زندگی و نوری باشد در ظلمت. او محتاج پناه گرم مادر است و مادر محتاج پناه دادن او. در ظلمت آفریدهی بزرگسالان غنچهی پاهایش میشكفد و پس میزند سیاهی را.
.
.
3. [ملاقاتِ پدرِ محبوس در گوانتانامو با فرزندش – ژان مارك بوژو، 2003]
راه كه میافتد گرفتارش میكنیم و به جنگش میبریم و از پدر و مادر و خانواده و دوستانش محرومش میكنیم. در جنگ اسلحه به دستش میدهیم و میفرستیمش جلو و وقتی كشته شد آنوقت ما میتوانیم حرفهایی بزنیم. اگر هم كشته نشد، بهدیدن پدر اسیرش میرود كه پارچهای بر سرش كشیدهاند تا یكدیگر را نبینند.
.
.
راه كه میافتد گرفتارش میكنیم و به جنگش میبریم و از پدر و مادر و خانواده و دوستانش محرومش میكنیم. در جنگ اسلحه به دستش میدهیم و میفرستیمش جلو و وقتی كشته شد آنوقت ما میتوانیم حرفهایی بزنیم. اگر هم كشته نشد، بهدیدن پدر اسیرش میرود كه پارچهای بر سرش كشیدهاند تا یكدیگر را نبینند.
.
.
4. [دخترك نخریس– لوییس هاین، 1910]
بزرگتر كه شد نگاهش میكنیم و نیروی كارش میبینیم (ارزان یا مفت) و اسباب كسب درآمد. از گُردهاش كار میكشیم و نمیگذاریم آنقدر آگاه بشود كه بفهمد و بداند با او چه میكنیم. بر سرِ او چه آمد، بر سرِ این زیباروی بیمانند؟ خدا میداند!
.
.
بزرگتر كه شد نگاهش میكنیم و نیروی كارش میبینیم (ارزان یا مفت) و اسباب كسب درآمد. از گُردهاش كار میكشیم و نمیگذاریم آنقدر آگاه بشود كه بفهمد و بداند با او چه میكنیم. بر سرِ او چه آمد، بر سرِ این زیباروی بیمانند؟ خدا میداند!
.
.
5. [كودكان در خرابهها بازی میكنند- هانری كارتیه برسون، سویل، 1933]
آنها بازی میكنند، حتا بر خرابههایی كه ما با جنگ راه انداختنمان برایشان محیا كردهایم. آنها در همین خرابهها بازی میكنند و بر ما میخندند. آنها در هیچ خیالی نیستند و بازی همه چیزشان است. پسرك افلیج را ببینید و نیروی زندگی را.
.
.
آنها بازی میكنند، حتا بر خرابههایی كه ما با جنگ راه انداختنمان برایشان محیا كردهایم. آنها در همین خرابهها بازی میكنند و بر ما میخندند. آنها در هیچ خیالی نیستند و بازی همه چیزشان است. پسرك افلیج را ببینید و نیروی زندگی را.
.
.
6. [پسرك نابینا درحال نیایش- نیكلاس نیكسن]
بعضیشان هم خشونتدیده، رنجكشیده و نومیدشده، از دست ما به خدا پناه میبرند، چارهی دیگری ندارند. همهشان چون پسرك افلیج چندان خوشبخت نیستند كه در جمع سالمها بُر بخورند و بازی كنند.
.
.
بعضیشان هم خشونتدیده، رنجكشیده و نومیدشده، از دست ما به خدا پناه میبرند، چارهی دیگری ندارند. همهشان چون پسرك افلیج چندان خوشبخت نیستند كه در جمع سالمها بُر بخورند و بازی كنند.
.
.
7. [دخترك قحطیزدهی سودانی- كوین كارتر، 1994]
ما، اشرف مخلوقات، بدیهیترین – بدیهیترین!- حق را از بچهها سلب میكنیم. او از گرسنگی میمیرد اما همچنان بخشنده است و از مرگ فجیعاش گرسنهای سیر میشود. او سر فرو برده و مچاله شده تا لقمهای غذا باشد برای ابلیس پیر. چهخوب كه سر بر نیاورده و ما با ندیدن چهرهاش میتوانیم به زندگی وجدانمحور خود ادامه بدهیم، اما عكاسش نتوانست و حدود یك سال پس از آن خود را كشت.
.
.
ما، اشرف مخلوقات، بدیهیترین – بدیهیترین!- حق را از بچهها سلب میكنیم. او از گرسنگی میمیرد اما همچنان بخشنده است و از مرگ فجیعاش گرسنهای سیر میشود. او سر فرو برده و مچاله شده تا لقمهای غذا باشد برای ابلیس پیر. چهخوب كه سر بر نیاورده و ما با ندیدن چهرهاش میتوانیم به زندگی وجدانمحور خود ادامه بدهیم، اما عكاسش نتوانست و حدود یك سال پس از آن خود را كشت.
.
.
8. [طفل یكساله بهخاطر خشك شدن آب بدنش فوت شده است- اریك رِفنِر، 2001، پاكستان]
وقتی در جهانِ انباشته از جنگ و گرسنگی و خشونت، طفلك افغان از تشنگی میمیرد، بزرگترهاش همهی داراییشان را خرج میكنند تا زیباتر از دستش بدهند، اما او مهربان است و همه را میبخشد، لبخندش از این است.
.
.
وقتی در جهانِ انباشته از جنگ و گرسنگی و خشونت، طفلك افغان از تشنگی میمیرد، بزرگترهاش همهی داراییشان را خرج میكنند تا زیباتر از دستش بدهند، اما او مهربان است و همه را میبخشد، لبخندش از این است.
.
.
9. [مادر فرزند خود را كه قربانی قحطی در سومالی شده برای دفن به گورستانِ «باردرا» میبرد- جیمز ناكتوِی (نچوی)، 1992]
پاسخ ما به این لبخند چیست؟ دفن كردنش در كویری خشك، كه اگر آبی داشت سیراب میشد و میماند و به ما یادآور میشد كه زندگی آن چیزی نیست كه برایش تدارك دیدیم و در آن بهكشتنش دادیم، جهان باید جور دیگری باشد.
.
.
پاسخ ما به این لبخند چیست؟ دفن كردنش در كویری خشك، كه اگر آبی داشت سیراب میشد و میماند و به ما یادآور میشد كه زندگی آن چیزی نیست كه برایش تدارك دیدیم و در آن بهكشتنش دادیم، جهان باید جور دیگری باشد.
.
.
10. [دالان بهشت- ویلیام یوجین اسمیت]
ما كه همه چیزمان را از دست دادهایم و دیر فهمیدیم ارزش آنها را، چارهای نداریم جز اینكه خیال كنیم آنها به جایی بهتر رفتهاند.
۲۲ نظر:
بهترین عکسها، چیزی جز این نیست، مردن از گرسنگی از تشنگی ، ویرانه های جنگ!!!! چه جنگی؟ قابله و پرستار دو اجیر شده ی خدا، خدایی که روی مبل چرمی اش نشسته و پوز خند می زند...
پيام عزيز، راستش موضعگيري تو را در اين يادداشت عصباني و پردردت نسبت به مطلب خودم بهدرستي متوجه نشدم. نميدانم از اين كه عكسهاي برگزيدهي من در مورد بدبختي مردم و سيهروزيشان و اصولاً رنج بشري است به من خرده گرفتهاي يا اينكه همانطور كه از لحن پرخشم تو پيداست خودت هم از اوضاعي كه بر دنيا حاكم است در خشم و عذاب و رنجي. هرچه هست بند آخر يادداشتت در نظر من جذاب آمد، تصويري كه ميتوان شكل ديگري از آن را در «افسانهي آفرينش» هدايت پيدا كرد.
سلام. چرا بعضی از عکس ها نمیاد!!!؟؟
(م.ا.ب)عزيز، روي سه تا سيستم امتحان كردم همهي عكسها ديده شد، احتمالاً اشكال از سيستم شماست.
يوريك جان،درود بر تو. وبهار مبارك!
چند روز مانده به سال نو ،مطلب شما را در "حرفه هنرمند " خواندم و البته مطالب ديگران را.( همين جا توصيه مي كنم كه دوستان عكاس جوان و جوياي نام ،حتما اين شماره ي حرفه هنرمند را مطالعه بفرمايند.)
و اينك اين مطلب در وبلاگ قرار گرفته كه باعث خوشحالي است و طبعا شمار بيشتري از خوانندگان به آن دسترسي خواهند داشت.
- به واقع ،هم موقعي كه عكس هارا انتخاب مي كردي(با وسواس خاص خودت) و هم موقعي كه مطلب را آماده مي كردي و هم اينك كه حاصل كار جلوي روي من است ،چند نكته توجه مرا جلب كرد:
-گرايش غالب در تو، براي انتخاب بهترين ها ،عكاسان ِ مهجور و عكس هاي كمتر ديده شده است. جسارت ِ رفتن به سمت ِ اين عكس ها بي تعارف قابل تحسين است.
-از ميان ِ هزاران عكسي كه ديده اي انتخاب ده عكس بسيار مشكل مي نمايد. ولي با نگاه ِ خاص و هدف ِ خاص به انتخاب ِ عكس ها پرداخته اي كه بسيار حائز اهميت است.
-انتخاب كودكان به مثابه سوژه ي اصلي به نوعي توجه هنرمند و هنر بين را به خود جلب مي كند .(تلنگري براي تبيين وضع موجود و تغيير آن.)
- سرانجام ده عكسي كه به مانند قطعات پازل كنار هم قرار داده شده تا بار ديگربه ما بزرگتر ها نشان دهند كه دنيا چه جاي گند و متعفن است ...چيدماني با توضيحات روان و كوتاه تحت عنوان : ظلمت در نيمروز كه خود گوياي تناقضات عميق دوران ما است و... بيان درد مشترك از نگاه خلاقانه ي شما.
ارادتمند:فرشته
فرشتهي عزيز، ممنونم از لطف و توجه شما. خوشحالم كه مطلب من و مطلب ساير نويسندگاه ويژهنامهي حرفه:هنرمند مورد توجه و پسند شما بوده و شما هم به وضع كودكان، چه از راه عكسها و چه از راههاي ديگر، توجه داريد و دغدغهي شماست.
بهار بر شما هم مبارك!
جناب یوریک عزیز،موضع گیری "عصبانی و پر درد" من به هیچ عنوان نسبت به شما و عکس های انتخابیتان نبود.
پيام عزيز، اگر روزي رسيد كه نسبت به هريك از مطالب من انتقادي داشتي بدان كه من از آنها استقبال خواهم كرد.
سلام
این مطلب را هم اینجا و هم در نشریهء حرفه هنرمند خواندم و بسیار دوست داشتم. ممنون
پ.ن: به بازی وبلاگی دعوتید
سوفي عزيز خوشحالم كه مطلب من در نظر شما چنان بوده كه دوبار خوانديدش.
پ.ن1:كدام بازي وبلاگي؟
پ.ن2:عكسي كه از خودتان تمثيل كردهايد بيشتر شبيه سوفي مارسو (هماسم شما) است تا ايزابل آجاني (صاحب عكس)
بازی معرفی کتابهایی که در سال گذشته خواندید. یک سر به صفحهء من بزنید
پ.ن: عکس متعلق به ایزابل آجانی ست و بنده بیتقصیرم!
سوفي عزيز همان اول به صفحهي شما سر زدم (چون در گوگلريدر من هستيد) و ديدم، اما با اينكه اينجور ليست كردنها رو با علاقه دنبال ميكنم متاسفانه خودم رغبت چنداني به شركت در آنها ندارم. ممنون از دعوت شما و لطفا اين را به حساب بيادبي نگذاريد.
خیال کردن در مواقعی که چاره ای نداریم ایا تکرار فاجعی را در پی ندارد یا لااقل امکان ذهنی اش را فراهم نمی اورد؟
منفي عزيز، ايكاش اشارهاي ميكرديد كه نظر و پرسش شما مربوط به كدام بخش از اين مطلب است تا بتوانم جواب روشني به شما بدهم. الان براي من مقدور نيست.
ما كه همه چیزمان را از دست دادهایم و دیر فهمیدیم ارزش آنها را، چارهای نداریم جز اینكه خیال كنیم آنها به جایی بهتر رفتهاند.
منفي گرامي، من خيال ميكردم طعنهآميز بودن اين حرفم پيداست، شايد لازم بود خيال را «خيال» مينوشتم و در انتهاي جمله ! ميگذاشتم. اما بهياد داشتم كه اين مطلب قرار است در يك نشريهي رسمي چاپ و بهطريق قانوني پخش شود، پس بايد روي خط باريكي راه ميرفتم كه برايمان تدارك ديدهاند، تا امكان چاپ مطلبم ميبود و دردسري براي نشريه درست نميشد، گو اينكه يك كساني مسايل مهمتري براي توجه كردن دارند تا اينكه بخواهند به انكاركنندهي چيزي پيله كنند.
آقاي يوريك. سلام.
ده عكس عمر شما را ديديم و بسيار هم تحت تاثير قرا گرفتيم.
چرا مطلب جديد نمي نويسيد.؟
راستي كتاب جديد چه در دست داريد؟
از دنياي گرافيك چه خبر؟
فيلم هايي كه ديده ايد؟
نمايش هايي كه رفته ايد؟
(يك نفربا اين همه استعداد و ذوق !!!)
شيده-الف
شيده-الفِ عزيز، تحتتأثير قرار گرفتن شما را من -طبعاً- ميگذارم پاي خود عكسها، اين را به حساب تواضع قلابي نگذاريد، اين خود واقعيت است.
دليل ننوشتن مطلب جديد دو چيز است: اولي و مهمترش تنبلي است و دومي اينكه يك چيز نوشتنيِ سخت در دست دارم كه امانم را بريده، اين است كه كمتر فرصت ميكنم به نوشتن چيزهاي سادهتر براي بلاگ.
دو كتاب در دست چاپ دارم كه ناشرهام وعدهاش را براي نمايشگاه دادهاند، بدقولي احتمالي پاي ناشران.
از دنياي گرافيك خبر عمدهاي نيست مگر كار و كار و كار.
از آخر خرداد به اين سمت چندان دل و دماغ فيلم ديدن ندارم، اما خب بدون فيلم ديدن هم كه نميشود ادامهي حيات داد.
وقتي حوصلهي فيلم ديدن نداشته باشم، حوصله تئاتر رفتن را كمتر خواهم داشت.
خوشحالم از اينكه مطلب من را خوانديد و يادداشتي برام نوشتيد.
سلام
اسم کتابتان که قرار است در نمایشگاه باشد چیست؟ کتاب عکس است؟
پ.ن: اگر مطلب من دربارهء فاتح آکین را توی مجله فیلم خواندید خوشحال میشوم نظرتان را بدانم. قدمهای اول است....
سلام بر سوفي عزيز!
اسم دو كتابم كه در نمايشگاه منتشر نخواهد شد بلكه به بعد از نمايشگاه موكول شده (چرا كه هر دو ناشر به دلايلي متفاوت در نمايشگاه شركت نكردهاند)يكيش «در جهت عكس» است، 39 مقاله در بارهي 39 عكس مشهور و نسبتاً مشهور تاريخ عكاسي كه نشر بيدگل در خواهد آورد و دومي «جاده [چهار مكالمه]» كه انتشارات نيلا منتشر خواهد كرد، اين دومي متني بين نمايشنامه و داستان است و مرز روشني بينشان نميبينم.
مطلب (در واقع مطالب) تو را در «فيلم» ديدم اما هنوز نخواندهام. آن را ميخوانم و نظرم را خواهم گفت.
سلام
عکس 5 و 10 رو دوست داشتم
راستش کتاب پایکوبی اقای کشاورز رو می خوندم که طرح جلدش خیلی نظرم رو جلب کرد و اونجابود که با اسمتون اشنا شدم خیلی زیبا بود
موفق باشید
فرانك فتاحي عزيز
ممنونم از توجه شما. خوشحالم كه يك "ادبياتي" يه من سر زده است. دو عكسي كه پسنديدهايد عكسهاي كلاسيك هستند و بسيار محبوب. من در كتاب در دست انتشارم راجع به عكس 5 بحث مفصلي كردهام.
ارسال یک نظر