چه چیزی پیش از طلوع(1995) و پیش از غروب(2004) را سر ِپا نگه میدارد و جذابش میكند؟ كدام عامل؟ ایندو كه نه قصهی متعارفی دارند و نه تعلیقی و نه پیچشی در قصه و نه خمی و چمی. فیلم سر ِسوزنی شبیه به آثار كلاسیك نیست (هرچند از آن مایه میگیرد.)، حتا شبیه فیلمهای مدرن، از دستی كه گدار میساخت یا گاس ونسنت و هال هارتلی میسازند. پس، راز ماندگاریش در چیست؟ آیا این راز در دل این دو فیلم است یا در دل ِ تماشاگرانش؟
میدانید اگر كسی فیلمنامهی پیش از طلوع را پیش -مثلاً- هیچكاك بزرگ میبرد، هیچكاك بهاش چه جوابی میداد؟ اشتباه است! او هیچ جوابی نمیداد، چون ده صفحه بیشتر نمیخواند و میانداختش كناری (البته به دلیلی كه خواهم گفت، یواشكی، دور از چشم همسرش –آلما ریوایل-، میخواند و در مسیر رفتوآمد آلما خانوم قرارش میداد تا او هم بخواند.)
واقعهی پیش از طلوع (كه زمان وقوعش میتوانست با پیش از غروب جابهجا شود، یعنی سلین باید پیش از غروب سوار قطار میشد.) بهدرستی به پیش از طلوع برده شده، چراكه طلوع ِ «چیزی» است، پاگرفتن یك رابطه و آغاز آنچه ده سال بعد ضرورت وقوعش را آشكار میكند: طلوع یك رابطهی عاشقانه كه پایان زودهنگامش شیرینی آنرا ماندگار كرد و ادامه داشتنش شاید زندگی سردی میساخت، از آن دست كه جسی حالا دارد.
.
آدم و حوّا در اوج جواني، در كار ِ دميدن شيپور حيات بشري در كام يكديگر
حوّاي هوشربا
كار از كار گذشت...
پیش از طلوع قصهی پریان ناممكن است، قصهی پریانی كه عمرشان كوتاه است، عصرهنگام تا صبح و یا، وقتی چون ققنوس در پیش از غروبی زندگی باز مییابند، چند ساعتی در بعداز ظهر. قصهای كه همگان یا تجربهاش كردهاند ویا اگر ساعتی و ساعاتی و روزی رابطهای عاشقانهی خوابگونهای را نداشتهاند، میشناسندش و گریزی ندارند كه پا بیرون بكشند از سرزمین پریان و به زندگی دلمرده و یأسآور اما واقعی بروند، همانطور كه آلیس ِ آلیس در سرزمین عجایب دستآخر به چنین واقعیت دلسرد كنندهای تن داد. شعری كه شاعر فقیر به پریان روی زمین میدهد ناظر بر همین شیرینی و ماندگاری عشق كوتاه است.
در پیش از غروب جسی شكستهتر شده، سلین هم از از شیرینی و جوانی پیش از طلوع فاصله گرفته، هرچند هنوز جادو میكند و گرمای زندگی را در كالبد هر مردهای بدمد، كالبد نامیرا خواهد شد. شاید شكستگی جسی بهخاطر تشكیل خانواده باشد و هنوز تازه بودن سلین بهخاطر پرهیز از آن. این را كافكا هم حس كرده بود كه: حجلهی عاشقان گورستان عشق آنهاست.* و همراهی كافهداری كه میداند جسی پول شراب نسیه را نخواهد آورد ناظر بر همین درك مشترك اما بیشباهت از عشق است، عشقی از دست رفته یا بهدست نیامده، سوژهای كه آدمها را به هم نزدیك میكند و باعث میشود یك كاسب ضدكسب عمل كند. جسی سلین را نشان میدهد و میگوید كه امشب را با این پریروی است و پول شراب ندارد (و صدالبته نمیگوید كه همین الان سلین دارد دوتا گیلاس كِش میرود تا عیششان كامل شود.) باید كافهچی زمخت اما حساس را ببینید تا بدانید عشق با این هیكل ِ نخراشیده چه میتواند بكند!
در پیش از غروب جسی شكستهتر شده، سلین هم از از شیرینی و جوانی پیش از طلوع فاصله گرفته، هرچند هنوز جادو میكند و گرمای زندگی را در كالبد هر مردهای بدمد، كالبد نامیرا خواهد شد. شاید شكستگی جسی بهخاطر تشكیل خانواده باشد و هنوز تازه بودن سلین بهخاطر پرهیز از آن. این را كافكا هم حس كرده بود كه: حجلهی عاشقان گورستان عشق آنهاست.* و همراهی كافهداری كه میداند جسی پول شراب نسیه را نخواهد آورد ناظر بر همین درك مشترك اما بیشباهت از عشق است، عشقی از دست رفته یا بهدست نیامده، سوژهای كه آدمها را به هم نزدیك میكند و باعث میشود یك كاسب ضدكسب عمل كند. جسی سلین را نشان میدهد و میگوید كه امشب را با این پریروی است و پول شراب ندارد (و صدالبته نمیگوید كه همین الان سلین دارد دوتا گیلاس كِش میرود تا عیششان كامل شود.) باید كافهچی زمخت اما حساس را ببینید تا بدانید عشق با این هیكل ِ نخراشیده چه میتواند بكند!
.
جسي پس از نُه سال بهطور تصادفي/تقديري سلين را ميبيند و تمركزش را از دست ميدهد...
سلين در مركز توجه جسي.
پیش از... و پیش از... كهكشان حرفهای عاشقانه است كه چه كامل، بینقص و باوركردنی و دلنشین پیش میروند بهسوی طلوع و غروب. راه رفتنهای بیپایان در كوچههای وین و پاریس و گفتوگوهایی كه دستكم بخشی از آن در دل تكتكِ ما جوشیده و خوشبخت آنكس كه جوشش را به فَوَران واداشته و خاطرهای دارد محرك زندگی. البته در تاریخ سینما چندین فیلم میتوان یافت كه كم یا زیاد بر گفتوگوی عاشقانه استوارند (مثل: داستان یك عشق اثر میكلآنجلو آنتونیونی- گفتوگو هنگام پیادهروی در خیابانها، برخورد كوتاه اثر دیوید لین- گفتوگو در كافه و ایستگاه قطار، جنون تابستانی اثر دیوید لین- گفتوگو در كافه، خانه و محله، سفر در ایتالیا اثر روبرتو روسلینی- گفتوگو در جشن همگانی و در جاهای مختلف شهر، پلهای مدیسنكانتی اثر كلینت ایستوود- گفتوگو در خانه و روی پل، عاشق شدن اثر اولو گروسبارد- گفتوگو در قطار و اینجا و آنجا، دو همسفر اثر استنلی دانن- گفتوگو توی ماشین در جاده، كه غیرعاشقانه شروع میشود ولی سر از عشق در میآورد و سرگیجه اثر هیچكاك- گفتوگو جاهای مختلف. كسی كه جادوی سرگیجه را ساخته باشد شك ندارم كه فیلمنامهی هر دو پیش از... را با اشتهای زیاد میخواند.) اما هیچیك مثل پیش از طلوع و پیش از غروب چنین كامل و بینیاز از قصههای جنبی و حاشیهای نبودهاند.
.
سلين ترانهي ساختهي خودش (ژولي دلپي) را ميخواند، بعد رقص نينا سيمون را اجرا ميكند و هوش از سر خودش و جسي ميرود.
جسي ِ مدهوش به فكر ماندن است.
عاشق شدن، رویداد، حادثه و واقعهست كه «لحظه»ی وقوع ندارد. غیر از سعید دایی جان ناپلئون كه در شروع این داستان «لحظه»ی عاشق شدنش را اعلام كرد، كسی نمیتواند «لحظه»ی عاشق شدنش را مشخص كند، اما این واقعه -عشق شدن- در پیش از طلوع نه تنها قابل تشخیص كه قابل رؤیت است، آن را در همشنیدن در اتاقك پخش موسیقی «میتوان دید»، عاشق شدنشان را. در تاریخ سینما چنین لحظهای را بعید است بتوان سراغ گرفت.
نُه سال غبطهی عشق ازدسترفته را خوردن چنان جسی را بههم ریخته كه مدام پی ِ بهانهای جدا شدنش از سلین را به تأخیر میاندازد و انگار به سرش زده كه وقتی سلین یادآور میشود كه پروازش را از دست خواهد داد با خونسردی و اطمینان میگوید: میدونم!
شاید میخواهد با ماندن در كنار سلین شكستگی چهرهاش را بیشتر كند. آیا نمیداندكه با رفتنش است كه این عشق پایدار میماند؟
نُه سال غبطهی عشق ازدسترفته را خوردن چنان جسی را بههم ریخته كه مدام پی ِ بهانهای جدا شدنش از سلین را به تأخیر میاندازد و انگار به سرش زده كه وقتی سلین یادآور میشود كه پروازش را از دست خواهد داد با خونسردی و اطمینان میگوید: میدونم!
شاید میخواهد با ماندن در كنار سلین شكستگی چهرهاش را بیشتر كند. آیا نمیداندكه با رفتنش است كه این عشق پایدار میماند؟
* فرانتس كافكا- نامههایی به میلنا –ترجمهی سیاوش جمادی، 1378، ص6
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر