«صادق» همكاری بود كه پس از مدتی با هم دوست شدیم. او عمیقاً مذهبی بود، از نوع احترامبرانگیزش. اهل خشونت نبود و به جنبهی رحمان و مهربان دین نظر داشت و مهمتر از همه، چندان تلاش نمیكرد كسی را شبیه خودش بكند، كه اگر موفق نشود تركَش كند و یا از سماجتش در شبیه او نشدن حیرت كند. نمیگفت هرچه او میگوید حق است (چندان نمیگفت!)، نمیگفت هرچه دیگران میگویند ناحق است (چندان نمیگفت!) و راستگوییاش را بهطور مطلق رعایت میكرد، كه این جنبه از شخصیتاش آشنای همه بود. اگر میگفت اینطور است، همه باور میكردند و اگر میگفت آنطور است باز همه باور میكردند، حتا كسانی كه اين راستگویی بهزیانشان بود، چرا كه او راستگو بود و راستگو بود او. (افعال ماضی را از بابت ماضی بودن موضوع میگویم، والّا او همچنان خصلتهای تحسین شدهاش را دارد و این خصلتها حسابی براش «نون» كرده.)
ساعت یازدهونیم رفته بودم سری به او بزنم. داشتیم یادم نیست راجعبه چی با هم حرف میزدیم كه «جمال» آمد تو، پریشان بود و عصبی. صادق پرسید:
- «چی شده؟»
جمال گفت كه به «اسماعیل» بدهكار است و ساعت یازده امروز را برای تصفیهی بدهی تعیين كرده بودند، اما فردا میتواند بدهیاش را بدهد، نه امروز. حالا اسماعیل دربهدر دارد دنبالش را میگردد، جمال هم رو ندارد باهاش روبهرو شود و حقيقت را بگويد. اگر صادق یك كاری بكند كه امروز بگذرد، فردا حتماً از خجالت اسماعیل در میآید. حرف جمال كه تمام شد تلفن زنگ خورد. صدای اسماعیل را از توی گوشی میشد شنید:
- «صادق جون سلام، این آقاجمال باوفا نیومده پیشت؟»
صادق مكثی كرد و گفت:
- «گوشی دستت!»
بعد دستش را گذاشت روی دهنی گوشی و به جمال گفت:
- «فردا حتماً پولشو بهش میدی؟ مطمئن؟»
وقتی جمال به او اطمینان داد، صادق بهاش گفت:
- «بهاندازهی یهوجب بیرون از اتاق وایسا!»
من و جمال با تعجب بهاش نگاه كردیم، اما وقت كنجكاوی نبود، اسماعیل پشت خط بود. جمال بهاندازهی یك وجب رفت بیرون از اتاق. صادق توی گوشی گفت:
- «جمال توی اتاق من نیست!»
اسماعیل، كه حتماً حرفش را باور كرده بود، گفت:
- «اگه اومد اتاقت بهام خبر ميدی؟»
صادق مكث كرد و رفت توی فكر، معلوم بود دارد فكر میكند چه جوابی بدهد كه به راستگویی تردیدناپذیرش خدشه وارد نشود، گفت:
- «اگه اومد اینجا میگم كه كارش داری، خداحافظ!»
صادق به من نگاه كرد كه بهتزده داشتم نگاش میكردم و داشتم سعی میكردم شوكه شدنم را نبیند. برعكس ِ انتظارم، دیدم كه خیلی هم از استقامتش در راستگویی خرسند است و از اینكه رفتاری صادقانه از خود نشان داده و میخی دیگر بر اعلان اعتبار ِ راستگوییاش زده خیلی هم به خود میبالد، اما چیزی كه حیرت و ناباوری من را بیشتر كرد این بود كه بعد از ورود دوبارهی جمال به اتاق، صادق به او گفت:
- «اسماعیل باهات كار داره!»
راستش... من این نوع راستگوییها را درك نمیكنم. بهنظرم این نوع راستگویی در حقیقت دروغگویی كثیفی است كه دروغگوییهای معمولی بارها شرف دارند به آن.
مردم بهطور معمول دروغ میگویند و در یك جامعهی سقوط كرده دروغگوییها بیشتری میشود، حتا اگر سودی برای دروغگو نداشته باشد و گاه حتا براش زیانبار باشد، و این تولیدِ دروغ در چنین جامعهیی قابل انتظار، طبیعی و معمولی است، اما دروغگویی از نوعی كه راست بهنظر بیاید كاری كثیف، ترسناك و ویرانگر است، چرا كه دروغگویی ِ راستنما، سنتِ پسندیده و حسنهای میشود كه نمیشود با آن مخالفت كرد.
روزنكرانتز: پرنس، شما زمانی من را دوست داشتيد.
هملت (به روزنكرانتز ِ خائن): هنوز هم دارم، به اين دزدها قسم!
هملت: اين يك فلوت است، بياييد با اين آهنگی بنوازيد.
گيلدنسترن: نمیدانم چهطور بهدست بگيرم.
هملت: (به گيلدنسترن ِ خائن): مثل دروغ گفتن آسان است!
* هملت، پردهی سوم، صحنهی دوم
۸ نظر:
سلام
یوریک عزیز متاسفانه مدتی بود که نمی شد در بخش نظرات پیام بگذارم
ایراد از بلاگر بود یا چیز دیگری نمی دانم
امروز بنا به آشنایی ای که قرار است اگر ادامه یابد تبدیل به یکی از عادتهایم شود سومین شماره ی کتاب ماه فلسفه را خریداری کردم که به طراحی گرافیکی شما مزین بود
که بی شک از ارزشمنمدترین ماهنامه های موجود است ..کاش یک پست همم به این ماهنامه اختصاص بدهید
با تشکر فراوان
سودا
سوداي عزيز!
ممنونم كه سري به من زديد.
خيال نميكنم اشكال از طرف من بوده باشد چرا كه بعضي از دوستان تونستهاند نظرشون رو اعلام كنند.
در ضمن متوجه نشدم كه شما سومين بار است كه كتاب ماه فلسفه رو خريديد يا شمارهي 3 آن را. گمونم شمارهي 16 هم منتشر شده باشد.
سلام جواب؟
ساسان عزيز!
چيزي كه نوشته بوديد براي من معنا و مفهوم روشني نداشت، لطفاً جوري كه قابل فهم باشد نظرتان را بگوييد يا سوالتان را طرح كنيد تا بتوانم جوابش رو بدهم. در ضمن اگر نظرتان به پست مشخصي مريوط نميشود آنرا در آخرين پست بنويسيد.
سلام یوریک عزیز منظور من این بود : اگر به جای صادق بودی به اسماعیل چه جوابی میدادی؟
قصد من -ساسانِ عزيز- طرح يك موضوع بسيار مهم بود كه از شدت تكرار شدن كاسبكارانهاش ديگر كمتر كسي به آن حساس است. اما براي اين كه سوال شما بيجواب نماند در تلهي جوابگويي ميافتم (چرا كه موضوع، رفتار من در چنين موقعي نيست، بلكه ترسيم چهرهي نوراني رياكار ِ حرفهاي است.) و ميگويم: من در وحلهي اول چنين چهرهي پاك و راستگو، اما كثيفي از خودم به ديگران ارائه نميكردم كه حرفم معيار داوري باشد، اما يا گوشي را به خود جمال ميدادم كه حرفش را بزند بياينكه وارد موضوع دو دوست خودم بشوم، و يا با موافقت جمال موضوع را از طرف او به اسماعيل ميگفتم.
سلام فرصت ندارم . بحث زیادی را میطلبد .دروغ چیست ریاکار کیست (نمیگفت هرچه او میگوید حق است (چندان نمیگفت!)، نمیگفت هرچه دیگران میگویند ناحق است (چندان نمیگفت!)) چه کسی اینگونه نیست ؟. کثیفی چهره صادق از چهبابت است . ایا راه حل های تو موثرمی بود ؟. گوشی را به جمال می دادی؟ اما جمال که نمی خواست با اسماعیل صحبت کند . اسماعیل زنگ زده و تو گوشی را برداشتهای و ازتو پرسیده جمال انجاست؟ تو چه میگفتی ؟ جمال از انطرف اشاره می کند که نه ! من نیستم جمال قبلا هم از تو خواسته که کاری کنی که امروز بگذرد یادمان نرود که صادق از جمل چه پرسیده بود:فردا حتماً پولشو بهش میدی؟ مطمئن؟» زیاد میشود از وجوه مختلف با قضیه ور رفت .اما یک نکته :اگر صادق برای نون کردن اینگونه است . تو نظرت درست نیست . ملایم قضاوت میکنی . صفات مناسبتری برای صادق میتوان یافت گیرم که ادب اجازه بکاربردن انرا ندهد!! به شرط انکه واقعا همینطور باشد
ساسان ِ گرامي!
اين خيلي خوب است كه شما مطالب ِ من را با دقت ميخوانيد، حتا وقتي كه فرصت نداريد.
ارسال یک نظر