«سینما آشکار نمیکند، پنهان میدارد.» سینماگرِ بزرگ دانمارک ـ کارل تئودور درایرـ ویژگی برجستهیِ سینما را در پنهان کردن میدانست؛ در نشان ندادن. کار هنر نشان دادن است و با نشان دادن، نشان ندادن. نقاط Aو Bرا نشان میدهد و وصل کردن این دو نقطه و ساختن خلاقانهی خط را به تماشاگر وامیگذارد. در آفرینش هنری یافتنِ مرز برای نشان ندادن، کارِ ظریفِ هنرمند است. مرزی که قدمی اینسو پُرگویی است و قدمی آنسو گُنگگویی.
در دنیای آپو (1959، قسمت سومِ سهگانهی آپو]1955-1959[ اثر ساتیاجیت رِی( آپوی جوان (سومیترا چاترجی) به مراسم عروسی خواهرِ دوستش به دهکدهای رفته؛ عروسیای که دامادش دیوانه از آب درمیآید و عروسی بههم میخورد. آپوی مهربان برای دوستی با دوستش و حفظ آبروی عروس ـ آپارنا (شارمیلا تاگور)ـ میپذیرد که جای داماد بنشیند؛ و میهمان میزبان میشود و عروس آسانیافته را به خانه میبرد؛ عروس دلربایی که آپوی بیمیل به ازدواج را خیلی زود اسیر عشق خود میکند.
آپو عروسش را به خانه میآورد و اولین شبِ زندگی جدیدشان را به صبح میرسانند. صبحهنگام آپارنا زودتر از خواب برمیخیزد و به بیرون از اتاق میرود برای تدارک صبحانه. آپو که حالا بیدار شده غَلتی میزند و دستش را زیر بالش میبرد و در فاصلهی بین دو بالش چیزی مییابد و بیرونش میآورد؛ سنجاقسرِ نوعروس که در تحرکات ساعاتی قبل از موهایش جدا شده. این نما بیتردید یکی از بهیادماندنیترین نماها مربوط به اتاقخواب است که در سینما آفریده شده. آپو به سنجاق نگاه میکند و در مسیر نگاهش آنسوتر آپارنا را میبیند و انگار تصاویری در ذهنش میآیند و میروند. حالا، سنجاقِ سیاه بر زمینهی سفیدِ بالش و تنپوشِ سفیدِ آپو و بستر روشن، گرم و اغواکننده است و نقاط AوBای میسازد که وصل کردنِ آندو بههم بهذهنِ تماشاگر، کاری آسان و بسیار دلچسب خواهد بود.
در دنیای آپو (1959، قسمت سومِ سهگانهی آپو]1955-1959[ اثر ساتیاجیت رِی( آپوی جوان (سومیترا چاترجی) به مراسم عروسی خواهرِ دوستش به دهکدهای رفته؛ عروسیای که دامادش دیوانه از آب درمیآید و عروسی بههم میخورد. آپوی مهربان برای دوستی با دوستش و حفظ آبروی عروس ـ آپارنا (شارمیلا تاگور)ـ میپذیرد که جای داماد بنشیند؛ و میهمان میزبان میشود و عروس آسانیافته را به خانه میبرد؛ عروس دلربایی که آپوی بیمیل به ازدواج را خیلی زود اسیر عشق خود میکند.
آپو عروسش را به خانه میآورد و اولین شبِ زندگی جدیدشان را به صبح میرسانند. صبحهنگام آپارنا زودتر از خواب برمیخیزد و به بیرون از اتاق میرود برای تدارک صبحانه. آپو که حالا بیدار شده غَلتی میزند و دستش را زیر بالش میبرد و در فاصلهی بین دو بالش چیزی مییابد و بیرونش میآورد؛ سنجاقسرِ نوعروس که در تحرکات ساعاتی قبل از موهایش جدا شده. این نما بیتردید یکی از بهیادماندنیترین نماها مربوط به اتاقخواب است که در سینما آفریده شده. آپو به سنجاق نگاه میکند و در مسیر نگاهش آنسوتر آپارنا را میبیند و انگار تصاویری در ذهنش میآیند و میروند. حالا، سنجاقِ سیاه بر زمینهی سفیدِ بالش و تنپوشِ سفیدِ آپو و بستر روشن، گرم و اغواکننده است و نقاط AوBای میسازد که وصل کردنِ آندو بههم بهذهنِ تماشاگر، کاری آسان و بسیار دلچسب خواهد بود.
سومیترا چاترجی در دنیای آپو (ساتیاجیت ری، 1959)
بستر نامرتب (ایموجین کانینگهام، 1957)
ری برای آفرینشِ چنین «پرده»ای در مناسبترین و دقیقترین جا ایستاد؛ چنان دقیق که تصویر خیالانگیز آن در ذهنِ بینندهی نوجوان آن سالها چنان نقش بست که سالها بعد وقتی برای بارِ اول «بستر نامرتب» ایموجین کانینگهام را دید انگار داشت بستر آپو و آپارنا را میدید که اینک آپو نیز برخاسته و دارد به دیوانگیِ دامادِ پیشین درود میفرستد.
هر دو اثر بر مبنای نشانندادن ساخته شدهاند. اثرِ ری، که بهطرزی خارقالعاده توانسته شکوه و درخشندگیاش را پشتِ ظاهرِ سادهبودن «پنهان» کند، نشان میدهد و نشان نمیدهد؛ و عکس کانینگهام، که همچون «پرده»ی نقاشی انگار تمام اجزای نامرتبیِ بستر را یکبهیک و جزءبهجزء ساخته و پرداخته است تا بهترین زمینه را فراهم آورد برای دیدهشدنِ سوژهی اصلی (سنجاقسر)، بهطرزی خارقالعاده توانسته نامرتب بودنِ تماماً کنترل شدهی بستر را پشتِ تصادفی بودنِ آن «پنهان» کند و به تماشاگر بباوراند.
ری در بیان نجیبانهی اثرش توانسته با تصویر یک سنجاقسر شبی یکباره را در ذهن مخاطبش بهتصور آورد؛ توانستنی که به محدودیتهای جغرافیایی و فرهنگیِ هند مربوط نبوده. این، نگاه ری بوده به تصویر، اثر هنری و بیان سینمایی. وقتی دو سال قبل از او، آنسوی دنیا در آمریکا، کانینگهام داشته پردهی «بستر نامرتب» را میانداخته نه محدودیتی جغرافیایی و فرهنگی داشته و نه در نامحدود بودن خامدست و بیتجربه بوده، اما بهنظرش آمده و اینطور خواسته که با نشان ندادن، اغواگریِ تصاویرِ متحرکِ بستر ِ زنده را نشان دهد؛ با حذف آدمهای زنده. با باقی گذاردنِ سنجاقها زندگی بیشتری را نشان میدهد؛ سنجاقسر تیره و روشن بر زمینهی پارچهی سفیدرنگی که دیگر فقط پارچه نیست و بدل به شخصیت شده است.
بستر مرتب عاری از تخیل است، عاری از زندگی و تحرک. آن را میتوان در نمایشگاهها دید، میتوان در انبار کارخانهها دید و در بروشورهای جلب مشتری. میتوان در خانههای متروکه یافتشان و میتوان سردی آن را حس کرد. در آن سنجاقسر نخواهیم یافت.
بستر نامرتب گرم است و پیداست تَنهایی از آن برخاستهاند و دوباره برخواهند گشت و گرمش خواهند کرد و صبحهنگام یکیشان یا سنجاق خود را خواهد یافت یا سنجاق دیگری را.
آپو به سنجاق نگاه میکند و به آپارنا و ما شاهد اوییم. زاویهی نگاه دوربینِ ری زاویهی شخص سوم است. ما، از همان سوراخ کلیدی که در تئاتر اهمیتی ویژه دارد و تماشاگر حضوری نامریی در زندگیِ جاریِ بر صحنه دارد، شاهد و ناظر زندگی آنانیم؛ اما در عکس کانینگهام خود در جریان زندگیِ درون عکس حضور داریم. انگار من بودم که از بستر برخاستم و حالا دارم به آوردگاهی نگاه میکنم که مرا بهخود میخواند و با خلسه و کرخیِ لذتبخش پرهیز میکنم از مرتب کردنِ آن. بستر مرتب را باید برهم زد و بستر نامرتب را باید آزاد گذاشت.
* این مقاله در شمارهی اخیر حرفه: هنرمند (شمارهی 41، بهار 91)، با موضوع «تداعی»، چاپ شده است.
۶ نظر:
آقای کریم مسیحی چه خوب اشاره کردید به اثر آن سنجاق سر و صحنه های پیرامونش، که لذتی داشت خواندن متن تان. اتفاقا پل آستر هم در کتاب مردی در تاریکی همین صحنه را مثال می زند و اثر آن سنجاق سر را توضیح می دهد
سینما چیزهایی هست که نمی بینی، کارگردانهایی که میخواهند با انگشت اشاره چیزیهایی را نشانمان دهند فقط کورمان میکنند.
علی عزیز، ممنونم از توجهتان و از کتابی که معرفی کردید. من دوستدار پل آستر هستم اما این کتابش را نخواندهام.
حمیدرضای عزیز، ای کاش نظرتان را روشنتر بیان میکردید تا امکان گفتوگو میبود.
لطفاً یک مقدار بیشتر بنویسید. چشم ما به این صفحه کامپیوتر سفید می شود تا شما هذ بار یک مطلب جدیدی بنویسید
علی عزیز، خیلی ممنونم از حسننظر شما. خودم خیلی دلم میخواد برای وبلاگم هم مطلب بنویسم اما چون همهی وقتم را صرف نوشتن داستان و تمام کردن کتاب عکسی که در دست دارم میکنم وقت چندانی باقی نمیماند، مگر مواردی مثل موری اخیر. با اینحال سعی بیشتری خواهم کرد که برای وبلاگ هم فرصتی پیدا کنم.
ارسال یک نظر