«در هر بار عكسبرداري، نوعي تجاوزگري نهفته است.»
«عكس برداشتن از مردم بهمعني تجاوز كردن به آنهاست.»
«عكس برداشتن از هر كس بهمعني ارتكاب نوعي قتل تلطيف يافته است.»*
«عكس برداشتن از مردم بهمعني تجاوز كردن به آنهاست.»
«عكس برداشتن از هر كس بهمعني ارتكاب نوعي قتل تلطيف يافته است.»*
.
***
اينها كلام چالشبرانگيز و دردسرساز سوزان سانتاگ است. اگر منصف باشيم (كه خوب است اگر باشيم) ميبينيم كه خانم سانتاگ دارد راست ميگويد، گرچه نه به اين قطعيت.
اگر سوژه مخالف عكس گرفتن باشد عكسبرداري از او قطعاً همان تجاوز است و قتلي لطيف، و اگر سوژه مخالف نباشد و بهتر از آن موافق باشد بهنظرم همچنان رگههايي از تجاوز و جنايت در آن نهفته است، گيرم نه به شدت اولي.
احكام كلي خانم سانتاگ از عكاس چهرهاي اهورايي/اهريمني ميسازد. اهورايي بودن او اين است كه عكاس سمج و كلافهكننده و بياخلاق (همان پاپاراتزي معروف كه در «هشتونيم» فلليني خلق شد) ميرود سراغ كساني و جاهايي و اوضاعي كه ما خواهان ديدنشان هستيم اما دستمان به آنها و آنجاها نميرسد يا كه ميترسيم برويم و حس خودخواهانهي ما را ارضاء ميكند از گرفتن عكسي از آنجاها و آن كسان و جي.دي.سلينجر و ما خشنود و خرسندي ميشويم از ديدن لااقل يك عكس ديگر از اين نويسندهي بزرگ غير از آن دوسه عكسي كه در سالهاي روبه ميانسالي گرفته است، بهتنهايي و يا كودكي بر دوشش.
و، چهرهي اهريمني عكاس وقتي رخ مينمايد كه به حريم شخصي و خصوصي ديگران تجاوز ميكند و عليرغم ميل سوژه از او عكس ميگيرد و اينطور پيرمرد گوشهگير و فراري از مردم را بههم ميريزد و اين عصبانيت او از اين تجاوز است كه باعث شده مشتش را گره كند و حالا –پس از سالها- ما ببينيم كه او تا چه حد از ديدهشدن وحشت داشته و گريزان بوده و ناراحت شده. او خبر ندارد كه متجاوز ديگري دارد از پشت به او حمله ميكند. بهگمانم متجاوز دوم نتوانسته عكسي بگيرد، اگر توانسته بود، غير از دوسه عكس هزار بار ديده شده آن را نيز ميديديم. مسلماً روزنامهها براي آن عكس حاضر بودند پول خوبي به اين عكاس بابت تجاوزش بپردازند، مگر اينكه با پيرمرد معامله كرده باشد!
اگر سوژه مخالف عكس گرفتن باشد عكسبرداري از او قطعاً همان تجاوز است و قتلي لطيف، و اگر سوژه مخالف نباشد و بهتر از آن موافق باشد بهنظرم همچنان رگههايي از تجاوز و جنايت در آن نهفته است، گيرم نه به شدت اولي.
احكام كلي خانم سانتاگ از عكاس چهرهاي اهورايي/اهريمني ميسازد. اهورايي بودن او اين است كه عكاس سمج و كلافهكننده و بياخلاق (همان پاپاراتزي معروف كه در «هشتونيم» فلليني خلق شد) ميرود سراغ كساني و جاهايي و اوضاعي كه ما خواهان ديدنشان هستيم اما دستمان به آنها و آنجاها نميرسد يا كه ميترسيم برويم و حس خودخواهانهي ما را ارضاء ميكند از گرفتن عكسي از آنجاها و آن كسان و جي.دي.سلينجر و ما خشنود و خرسندي ميشويم از ديدن لااقل يك عكس ديگر از اين نويسندهي بزرگ غير از آن دوسه عكسي كه در سالهاي روبه ميانسالي گرفته است، بهتنهايي و يا كودكي بر دوشش.
و، چهرهي اهريمني عكاس وقتي رخ مينمايد كه به حريم شخصي و خصوصي ديگران تجاوز ميكند و عليرغم ميل سوژه از او عكس ميگيرد و اينطور پيرمرد گوشهگير و فراري از مردم را بههم ميريزد و اين عصبانيت او از اين تجاوز است كه باعث شده مشتش را گره كند و حالا –پس از سالها- ما ببينيم كه او تا چه حد از ديدهشدن وحشت داشته و گريزان بوده و ناراحت شده. او خبر ندارد كه متجاوز ديگري دارد از پشت به او حمله ميكند. بهگمانم متجاوز دوم نتوانسته عكسي بگيرد، اگر توانسته بود، غير از دوسه عكس هزار بار ديده شده آن را نيز ميديديم. مسلماً روزنامهها براي آن عكس حاضر بودند پول خوبي به اين عكاس بابت تجاوزش بپردازند، مگر اينكه با پيرمرد معامله كرده باشد!
.
بهنظرم اگر سلينجر –مثل بسياري و تقريباً همهي نويسندگان نامدار- خودش را دراختيار عكاسان و نگاه جستوجوگر درعينحال فضول آنها و نگاه مردم و خوانندگان آثارش قرار ميداد و چپوراست مصاحبه ميكرد و كتابش را براي كساني كه ميشناخت يا نميشناخت امضا ميكرد و در برنامههاي تلويزيوني شركت ميكرد و عملاً تبديل به يك شومن ميشد و به سوالهاي خصوصي و كنجكاوانهي قاضي دادگاهي كه به شكايت او از يك متجاوز ديگر تشكيل شده بود جواب ميداد و نميگفت «من واقعاً بايد به اين سوالها جواب بدم؟!»، اينطور همه خواهان سردرآوردن از زندگي خصوصي او نبودند و او را يك نويسندهي بزرگ ميديدند و ميگذشتند. اما، پس دنياي خصوصي و حق قطعي او براي در معرض ديد ديگران قرار نداشتن چه ميشد؟
.
گيرم از 1965 بهبعد چيز جديدي منتشر نكرده باشد و از قِبَل ِ تجديدچاپ آثارش زندگي خوبي براي خودش دستوپا كرده باشد (بله!) و بالاي تپهاي خانهاي داشته باشد با ديوارهايي چنان بلند كه احتمالاً فقط ماهوارههاي گوگلارث ميتوانند ازش عكس بگيرند (متجاوزان پيشرفته)... اشتياق خودخواهانهي ما به سلينجر چه ربطي دارد كه خواهان باخبر شدن از زندگي خصوصي او هستيم و ساير فضوليهايي از اين دست؟
اين اشتياق از سوي ديگر محترمانه است، كه ما خواهان نزديكي بيشتر هستيم با كساني كه دوستشان داريم و دغدغههاي ذهني و حسي ما را تشكيل ميدهند. بسياري از ما شايد به آبوآتش ميزديم اگر ميدانستيم فيلمي، عكسي، خبري، چيزي وجود دارد از –مثلاً- فروغ فرخزاد كه تابهحال نبوده و كسي از آن خبر نداشته، تا ببينيمش يا بشنويم. سال 44 بود يا 45 كه ابراهيم گلستان ساختن فيلمي را شروع كرد براساس داستان «چرا دريا توفاني شد» اثر صادق چوبك، بهبازيگري پرويز بهرام (در نقش راننده يا كارگري كه مدت زيادي دور از خانه بوده و حالا تشنهي تشنه به خانه آمده و خودش است و زن پابهماهاش) و فروغ فرخزاد (در نقش زيور، همان زن پابهماه). فيلمبرداري و ساختن فيلم خوابيد (دليلش فوت فروغ بود يا چيز ديگري، بهياد ندارم) اما، دوازده دقيقه راش (فيلمي كه برداشته شده اما تدوين نشده و خام است) وجود دارد كه چندي قبل لحظاتي از پشتصحنهي اين فيلم را بيبيسي فارسي، بهمناسبت گفتوگو با ابراهيم گلستان پخش كرد. من خبر نداشتم كه از پشتصحنهي اين فيلم هم چيزي در دست هست، اما بسيارند چون من كه حاضرند به آبوآتش بزنند براي ديدن آن دوازده دقيقه. اين بسيار متفاوت است از دوازده دقيقه از زندگي خصوصي كسي كه نخواهد ديگران ببينندش و فراتر از آن، دوازده دقيقهي جديدي از زندگي كسي كه نخواهد ثبت و ضبط بشود. آيا حق ندارد؟
اين اشتياق از سوي ديگر محترمانه است، كه ما خواهان نزديكي بيشتر هستيم با كساني كه دوستشان داريم و دغدغههاي ذهني و حسي ما را تشكيل ميدهند. بسياري از ما شايد به آبوآتش ميزديم اگر ميدانستيم فيلمي، عكسي، خبري، چيزي وجود دارد از –مثلاً- فروغ فرخزاد كه تابهحال نبوده و كسي از آن خبر نداشته، تا ببينيمش يا بشنويم. سال 44 بود يا 45 كه ابراهيم گلستان ساختن فيلمي را شروع كرد براساس داستان «چرا دريا توفاني شد» اثر صادق چوبك، بهبازيگري پرويز بهرام (در نقش راننده يا كارگري كه مدت زيادي دور از خانه بوده و حالا تشنهي تشنه به خانه آمده و خودش است و زن پابهماهاش) و فروغ فرخزاد (در نقش زيور، همان زن پابهماه). فيلمبرداري و ساختن فيلم خوابيد (دليلش فوت فروغ بود يا چيز ديگري، بهياد ندارم) اما، دوازده دقيقه راش (فيلمي كه برداشته شده اما تدوين نشده و خام است) وجود دارد كه چندي قبل لحظاتي از پشتصحنهي اين فيلم را بيبيسي فارسي، بهمناسبت گفتوگو با ابراهيم گلستان پخش كرد. من خبر نداشتم كه از پشتصحنهي اين فيلم هم چيزي در دست هست، اما بسيارند چون من كه حاضرند به آبوآتش بزنند براي ديدن آن دوازده دقيقه. اين بسيار متفاوت است از دوازده دقيقه از زندگي خصوصي كسي كه نخواهد ديگران ببينندش و فراتر از آن، دوازده دقيقهي جديدي از زندگي كسي كه نخواهد ثبت و ضبط بشود. آيا حق ندارد؟
* سوزان سانتاگ، عكاس در مقام تجاوزگر، بيل جي، ترجمهي محمدتقي فرامرزي، عكسنامه، شمارهي چهار، زمستان 1377، ص 98
۴ نظر:
من اما عقيده دارم يك عكاس بيش از هرچيز يك قاضي است و يك عكس بيش از هر چيز نشان دهنده نوع قضاوت اوست .. با توجه به اين ديد ، عكاسي مستند اجتماعي و پرتره چه كار سختي مي شود .. نه ؟..
دوست عكاس عزيز من!
يك عكاس گاهي مي تواند قضاوت كند، اغلب هم نه، اما مگر قضاوت كردن خودش نوعي تجاوز در حق ديگران نيست؟ ما، در اين ملك كه خيلي خوب با اين پديده آشناييم! مگر ما از اينكه ديگران در مورد ما قضاوت مي كنند آن ها را متجاوز به حق خود نمي دانيم؟ جدا از اين من بر اين عقيده ام كه عكاس بيشتر بايد بيان كننده باشد تا موضع گير و قاضي، چون در اين صورت امكان برداشت و تأويل جورواجور از مخاطب گرفته مي شود و همه بايد مثل خود عكاي نگاه كنند.
عكاسي اجتماعي هم همان تجاوزگري است! تو خيال مي كني چند درصد از كساني كه ازشان عكس گرفته مي شود از اين كار راضي اند و اگر زورشان برسد دوربين را از دست عكاس نمي گيرند؟
عكاسي پرتره و اصولاً هرنوع عكاسي، چون جريان طبيعي زندگي (گذرا بودن زمان) را برهم مي زنند و آن را در مسير زمان ثابت نگه مي دارند و امكان مراجعه را فراهم مي آورند تجاوز مي كنند در حق سوژه.
1.همین حس لذت لیبیدویی ما از تماشای عکس خصوصی دیگران و نه لزوما جنسی...عکسی از انچه می خواهیم بدانیم درباره ی زندگی دیگران....نشانه تجاوز کاری ماست...
2.قضاوت در شکل عام نوعی تجاوز بی رحمانه به سوژه حتی ذهنی ماست...
3.دلیل تعطیل فیلم گلستان اعتیاد شدید یکی از بازیگران بود(مصاحبه با پرویز جاهد)...من هم خیلی مشتاقم راش های فیلمو ببینم مخصوصن با تعریفی که گلستان می کرد...حیف...
منفي گرامي!
ما همچنان متجاوزيم، چه به عكس خصوصي كسان و آشنايان نگاه كنيم، چه به عكس عمومي آنان، چه به هر عكسي. از آنرو «هر عكسي» كه صاحب عكس از ديده شدنش توسط ما بيخبر است و اگر هم باخبر باشد و كنارمان ايستاده باشد او را در حالتي ميبينيم كه ارادهاي در تغييرش ندارد، حتا اگر عكسش را ازمان بگيرد.
همچنان كه عكسبرداري از آدمها تجاوز به حساب ميآيد، نگاه كردن به آن عكس هم تجاوز است و شراكت در فاعليت اولي.
دو نمونهي خيلي خوبي كه در سينما ميتوان سراغ گرفت يكي «فيلمي كوتاه دربارهي عشق» است، اثر كيشلوفسكي، ديگري «تام چشمچران» اثر كمتر ديده شدهي مايكل پوئل (پاول)، كه هردو اصولاً نگاه كردن را عملي تجاوزكارانه بهحساب آوردهاند.
ارسال یک نظر