پنجشنبه

مطمئنی؟! (در باب نسبی‌نگر بودن و مطلق‌نگر بودن)

نسبی‌نگرها –كه نگارنده خود را از آن‌ها می‌داند- براین «عقیده»اند كه «هرچیز»ی نسبی است، تنها چیزی كه نسبی نیست این است كه «همه‌چیز» نسبی است. نسبی‌نگرها –بناچار- به یك «مطلق» تن می‌دهند و این همان مطلق بودنِ «مطلق نبودنِ چیزها»ست و این ایمان است به بی‌ایمانی.
نسبی‌نگری در سنجش ِ كیفیت و چگونگی چیزهاست و هرگاه نسبی‌نگر باشیم دیگر مطلق‌نگر نیستیم و هرگاه نسبی‌نگر باشیم منطقاً باید به «هر چیزی» بی‌تعصب و بی‌ایمان باشیم و مطلق‌نگر بودن مؤمن بودن است به چیزها و این چیزها در قلمرو دین است و سیاست است (چپ و راست و میانه و غیره) و تعریف‌ها، در هنرها و بیان‌ها و انگاره‌ها و حقانیت‌ها. و نسبی‌نگر اگر باشیم دائماً باید به باورهای نسبی خود به‌دیده‌ی شك نگاه كنیم و این شك باعث انتقاد از قلمرو علاقه‌ها خواهد بود كه منطقاً باید كاستی‌ها و سستی‌هایش را ببینیم و برطرفش كنیم تا بهتر شود و باز به آن بهتر به‌شك نگاه كنیم و مطلق‌نگر بودن نگاهی اعتقادی است، هم اعتقاد به برحق بودن خود و هم به برناحق بودن دیگری و این چشم بستن است بر كاستی‌های خود و چشم گشودن است بر نداشته‌های دیگری.

.


چه می‌بينيم؟

(اثر شيگه‌ئو فوكودا)

.

نسبی‌نگرها، مثل دیگران (مطلق‌نگرها و سایر بیننده‌ها و حتا كسانی كه نگاه نمی‌كنند) سروكار دارند با «متن» و گریزی ندارند از تأویل و تفسیر و تحلیل و سایر حلاجی‌ها و در این بالاپایین كردن است كه او نسبی می‌بیند و دیگری مطلق و او شك می‌كند و دیگری نمی‌كند و او نقد می‌كند خود را و ارزش‌هایش را و دارایی‌اش را و دیگری را و مخالفش را و موافقش را و منتقدش را و نگاه می‌كند كه كجای جهان ایستاده است با چه كیفیتی و دیگری كجای جهان ایستاده است با چه كیفیتی و راستی‌های او را می‌پذیرد و كجی‌های خود را می‌بیند و...آيا مطلق‌نگرها هميشه مطلق‌نگرند و نسبی نگاه نمی‌ كنند؟ و آیا نسبی‌نگرها همیشه چنین‌اند و می‌توانند چنین باشند یا در همه‌ی این امور بالنسبه‌اند؟

خودِ خودِش! (در باب فیلم «بارگَرد» نوشته‌ی چارلز بوكوفسكی)

«بارگَرد» [مشتری دائمی مشروب‌فروشی‌ها] (Barfly، باربت شرودر-1987) بر اساس فیلمنامه‌ی اوریژینالِ چارلز بوكوفسكی ساخته شده است. هرچه فیلم «هزارپیشه» (Factotum، بنت هامر- 2006) چرند و بی‌ارزش بود، این‌یكی تأثیرگذار و در شأن نامِ بوكوفسكی ِ بزرگ است.
فیلم، دو منبع بزرگِ كسب ارزش دارد كه یكی‌ش همین فیلمنامه‌ی بوكوفسكی است، دیگری بازی بسیار خیره‌كننده، سنجیده، و تأثیرگذار میكی رورك. (فیلم در حقیقت روی كاكل ِ افشانِ رورك استوار است. بازی فی داناوی هرچند بسیاربسیار چشم‌گیر است اما این كجا و...) هیئت ناموزون و لَندوك رورك با صورت همیشه داغانش از كتك‌هایی كه همیشه از دشمن ِ همیشگی‌اش می‌خورد (گاهی هم خوب از جلوش در‌می‌آید، كاری كه مَت دیلانِ «هزارپیشه» به‌خواب هم نمی‌دیدش.) از هنری چیناسكی موجودی باوركردنی و دوست‌داشتنی می‌سازد كه هیچ ترحم‌برانگیز نیست. چراكه او به میل و اراده‌ی خودش دائم‌الخمر بودن را انتخاب كرده و در جواب زنی كه مدیر یك نشریه‌ی ادبی است و استعداد داستان‌نویسی او را كشف كرده و می‌خواهد «به‌راه» بیاوردش تا تصاحبش كند و معشوقه‌اش بشود و به او گفته چرا مثل ولگردها زندگی می‌كند، الكلی بودن كار ساده‌یی است و هركسی می‌تواند الكلی بشود، قاطعانه جواب می‌دهد «الكلی شدن كار هركسی نیست!» بعد خانه‌ی اعیانی و پول فراوان او را شبانه ول می‌كند، از رختخواب گرم و نرم و خواستنی‌اش پا می‌شود و در جواب او كه می‌پرسد كجا می‌روی می‌گوید: «من مال خیابونام، می‌رم همون‌جا...» و می‌رود. در «بار» وقتی خودش را میان دوستانش می‌بیند (كه اغلب رابطه‌شان چندان دوستانه هم نیست.) قبل از هر كاری همه‌ی پانصد دلاری را كه بابت حق‌التألیف چاپ داستانش در نشریه‌ی آن خانمه از آن خانمه گرفته خرج مشروب دوستانش می‌كند.
.

بوكوفسكی به‌سختی حاضر به نوشتن فیلمنامه‌ی «بارگَرد» شد. او شرط كرد كه اصلاً كسی حق ندارد بدون موافقت او كوچك‌ترین تغییری در فیلمنامه بدهد كه همین‌جور هم شد. كارگردانی باربت شرودر ِ سوییسی/فرانسوی (كه استعدادِ چشمگیر ِ دورانش بود.) بسیار موزون و روان و در خور شأن فیلمنامه و جهان اختصاصی اما بسیار همه‌گیر بوكوفسكی است. محیطی كه قصه در آن روی می‌دهد بسیار واقعی است (بسياری از فيلم‌ها بااينكه در لوكيشن‌های واقعی فيلمبرداری می‌شوند و قرار است فضای آن‌ها واقعی به‌نظر برسد اما نشانی ازواقعیت درشان نيست.). دیوارهای اتاق‌هایی كه محل زندگی آدم‌هاست چنان چرك‌زده و عرق‌كرده است كه بوی ماندگی‌اش بیننده را آزار می‌دهد. روابط آدم‌ها بسیار خشن و بی‌رحمانه است، همان‌طور كه در زندگی واقعی است، همان‌طور كه بوكوفسكی می‌شناختدش.
.

«بارگرد» هرچند فیلمنامه‌ی اوریژینال بوكوفسكی را دارد اما عمیقاً وامدار «هزارپیشه» است. همان آدم‌ها و همان محیط و همان موضوع‌ها و جز این نیست دنیای بوكوفسكی و بوكوفسكی همان بوكوفسكی است و آدم‌هاش از قماش هنری چیناسكی (كه خود جناب بوكوفسكی باشد) و زندگی‌اش یعنی مشروب و زن و جایی كه زندگی می‌كند گَندستانی‌ست به‌نام شهر و محله و بار و محل زندگی‌اش سگدانی‌هایی است به‌نام هتل‌ها و اتاق‌های بسیار ارزان‌قیمت و كثیف. ... كه گفته‌اند بوكوفسكی آدمی بوده است بسیار شدید... در «هزارپیشه» هزار بار «پیشه» عوض می‌كند و در «بارگرد» هزار «بار» و در زندگی روزمره هزار زن و هزار مشروب و هزار بی‌اعتنایی به قواعد اجتماعی و ... اینچنین است آدم ِ شدید!

كثافتكاری! (درباب رنگین كردن ِ محیط پس از افتادن ِ شلوار از پا)


اعتراف (L'Aveu،1970) اثر كم‌دیده‌شده اما مهم ِ كنستانتین كوستا گاوراس، كه پایه و اساسی واقعی دارد، در اوایل دهه‌ی 1950 در چكسلواكی می‌گذرد و موضوع آن بهتانِ خیانت به وفاداران حكومت و كشاندنشان به دادگاه‌های نمایشی/فرمایشی *ِ عصر حكومت استالینیستی است. از گروه چهارده نفره‌یی كه فيلم به دادگاهی آنان می‌پردازد، یك تن كم‌وبیش ساده‌دل به‌نظر می‌رسد، و همین‌كس است كه در طول نماش ِ دادگاه، وقتی به جایگاه احضار می‌شود و در آن می‌ایستد، شلوار از پاش می‌افتد و او ساده‌دلانه با لبخندی بلاهت‌آمیز نگاهی به شلوار ِ افتاده‌اش می‌كند كه باعث خنده‌ی حاضران و شاهدان و قاضیان ِ پرشمار شده است. تنها یك نفر از قضات است كه نمی‌خندد و همو زیرلب می‌گوید: او دارد همه‌ی ما را مسخره می‌كند، او دارد دادگاه را تحقیر می‌كند، او همه چیز را به كثافت كشانده است. از جمعیت پرتعداد حاضر در دادگاه تنها اوست كه ذات رفتار غیرمنتظره و ظاهراً مضحكِ آن بهتان‌خورده را متوجه شده است. بی‌شلوار، با منش و رفتار ساده‌دلانه و حتا ساده‌لوحانه‌اش شكوه و جبروت توخالی بی‌دادگاه را به سخره گرفته است.
من اعتراف را تنها یك بار دیده‌ام، در سال‌های اول پس از انقلاب، گمانم سال 60 یا 61 بود، و مدت‌هاست كه عمیقاً مایلم باری دیگر ببینمش. هرچه می‌گذرد میل و اشتیاقم به دیدن آن بیشتر می‌شود، هرچه جلوتر می‌رویم بیشتر یاد آن مردِ بی‌شلوار می‌افتم و یاد معامله‌یی كه با مثلاً دادگاه كرد.

ايو مونتان در نمايي از فيلم اعتراف

این مشدی همسایه‌ی ما، بدجوری آفت همه‌ی محل شده و همسایه‌ها را ذلّه كرده است. مشدی كنترلی روی رفتارش ندارد اما خیال می‌كند معتمد محل است و همه دوستش دارند. همه، البته احترامش را نگه می‌دارند و بهش سلام می‌كنند، اما، وقتی كسی اختیار بند شلوارش را هم ندارد و شلوار از پاش می‌افتد، دیگر چه سلامی و چه احترامی؟ ما كه دادگاه فرمایشی/نمایشی نگذاشته‌ایم براش، ما كه... همسایه‌ها روی تعارف و احترام موقع سلام كردن به‌اش می‌گویند: «حقیرم!» او هم این را جدی گرفته و خیال می‌كند حق دارد همسایه‌ها را تحقیر كند و چه كنترلی روی حركات و سكناتش داشته باشد چه نداشته باشد، شلوارش را پایین بدهد، محیط اطرافش را رنگین كند و تعارف همسایه‌ها را تأیید كن كه: «حقیرید!»


* گروهی از كلمه‌ها و صفت‌ها و گزاره‌ها هستند كه وضعیتی كلیشه‌یی به خود گرفته‌اند. می‌شود از به‌كار بردنشان خودداری كرد، اما گاهی پُربَدَك نیست كه تن به این كلیشه‌ها بدیم تا مفاهیم و موضوعاتِ از فرط تكرار كلیشه شده را تداعی كنیم.

روی ِ زمین، زیر ِ زمین (در باب زیر ِ زمین بودن ِ روی زمین)



«زندگی ِ زیرزمینی» اصطلاحی است كه احتمالاً در زبان مردم همه‌ی سرزمین‌ها وجود دارد و شنیده می‌شود. زندگی ِ زیرزمینی زندگی ِ مخفی و تبه‌كارانه است، زندگی اقتصاد مافیایی، قاچاق و سكس، زندگی جنایت‌كارانه و خلاصه زندگی ِ غیرمجاز.
در همه‌ی سرزمین‌ها مردم زندگی عادی و روزمره‌ی خود را در سطح و روی زمین می‌كنند و كاری با زندگی زیرزمینی ندارند، معمولاً زندگی زیرزمینی هم كار ِ مستقیم و چندانی با آن‌ها ندارد. زندگی زیرزمینی به چشم نمی‌آید و مخفی است. اما... در ایران، به‌قرار خیلی چیزها و پدیده‌ها كه وارو و پشت‌ورو است، این نیز به سیاق همین قاعده زیروزبر است، یعنی زندگی واقعی مردم، زندگی روزمره و تفریحات‌شان، سرگرمی و –به‌اصطلاح- اوقات فراغتشان در زیر ِ زمین می‌گردد و جریان دارد، زبان روزمره‌ی مردم غیر از آن زبان قلابی و آب‌كشیده‌یی‌ست كه در رسانه‌های رسمی به‌كار می‌رود، مردم آن‌قدر كه در رادیو و تلویزیون و تعدادی از روزنامه‌ها می‌بینیم و می‌شنویم پاكیزه و پاستوریزه حرف نمی‌زنند. ما مردم آن‌قدر كه به خودمان اعلام می‌شود اهورایی، پاك‌دامن، درست‌كار و منزه نیستیم، ناسزاهای مورد استفاده‌ی ما به‌قرار عهد ناصری «پدرسوخته» نیست، بلكه الفاظی‌ست كه اگر مدعیان جنت‌مكان بودن ما ایرانی‌ها بشنوندش... تلاش ِ شديداً شديد ِ خود را برباد رفته خواهند دید.
.

در ویترین ِ بوتیك‌هایی كه لباس شب می‌فروشند لباس‌های زنانه‌یی می‌بینیم كه همه‌ی پارچه‌ی به‌كار رفته‌ی آن به یك متر هم نمی‌رسد و لباس‌های مردانه‌یی می‌بینیم كه با معیارهای حُكمی، بیشتر مناسب ساحل هاوایی است تا تهرانِ خودمان به تن ِ مردان عفیف و پوشیده‌چشم ِ ما. این لباس‌ها علی‌القاعده خریده و پوشیده می‌شوند والّا فروشنده‌ها كه دیوانه نیستند فروشگاه‌های بسیار گران‌شان را با لباس‌هایی كه مشتری ندارد پر كنند. در مقابل در تلویزیون می‌بینیم كه زن و شوهر در حضور دونفره‌شان همه‌جاشان را با لباس‌های تیره پوشانده‌اند، انگار تازه از سر ِ خاك كسی آمده‌اند یا می‌خواهند به دیدار بیمار محتضری بروند، ماتم‌زده!