اشتیاق
در آن فیلم، وقتی قاتل پیش از كشتن زن، جوراب زنانه كشید روی صورتش، یكهو از گردن تا كمر یخ كردم و وقتی شروع كرد به تكهتكه كردنش، خوندماغ شدم.
زنم با خوشحالی گفت: «عزیزم، ببین چی كادو گرفتم!» و پایش را گرفت بالا... از گردن تا كمر یخ كردم!... خدایا، این چیه؟ چرا خوندماغ شدم؟!
.
.
روزی دیگر
جهان به كام مرگ برفت. از آدمیان هیچ كس بنماند مگر زنی و مردی.
صدایی پرطنین از هیچجا بیامد :
«شمایان، آدم وحوّایی دیگر، در هم آمیزید و زاد و ولد كنید و دنیایی نو بسازید، نه چون دنیای پیشین.»
زن گفت: «امروز عصر وقت دكتر زنان داشتم، دكترم قول داده بود دارویی بهام بده كه بتون بچهدار شم!»
.
گربه!
موقعی كه گربهای داشته روی خاكِ بیلخوردهی باغچه پرسه میزده پیرهمَرده سر رسیده و كلّهی گربههه را كنده بود، بعد از آن بین بچههای محل به این اسم معروف شده: گربه!شُلی و چشمآبی، دو پسرك تازهوارد به محل، با پیرهمَرده از در دوستی در آمدند و در بعدازظهری كه گذرشان به خانه و باغچهاش افتاده بود هردو توانستند لبخند مهربان و پنجههای منقبض او را ببینند. چشمآبی چالاكتر بود، بههمین خاطر، فردا كه بچهها گفتند: «گربه داره میاد!» چشمآبی گفت: «گربه نه، شُلی!»
.
۴ نظر:
آقاي دوست .. اگر وقت كرديد به نقداي سينمايي منم يه نگاهكي بيندازيد ( نقد كه نيست .. يه جورايي نظر يه بيننده است .. ).. فقط همين يه كار بود كه با پررويي سراغش نرفته بودم كه رفتم.. : ) ..
خانوم ِ دوست... حتماً اين كار رو ميكنم. خوشحالم كه در يك عرصهي ديگه هم وارد شدي، اين هيچ اشكالي نداره، موقعي اشكال داره كه آدم غيرمسئولانه بنويسه و براي ديگران حق انتقاد قائل نباشه، كه مطمئنم اين شامل حال تو نميشه، بي هيچ تعارفي!
سلام. بهروزم با ترجمهء اشعاری از بودلر
داستانهایتان جالب بود ولی ترسناک بود یعنی کلن فضایش در ژانر هارور بود به نظرم...
پاريس-تگزاس عزيز همين الان ميروم به خواندن ترجمههاي شما از بودلر.
درمورد نظري كه راجعبه اين سه داستانك داديد گمانم همينطور باشد، البته روشن است كه منظورم قسمت دوم حرف شماست. شايد بهجاي ژانر وحشت بشود آنها را اضطرابآور شمرد.
ارسال یک نظر