رمان «هزارپيشه»ي چارلز بوكوفسكي شكل و شمايل يك رمان متعارف را ندارد. (كه اين پلهي اول در برهمزدن قواعد مقدسشده بود.) تشكيل شده است از 87 بند، كه راويِ اولشخص روايتش ميكند. «هزارپيشه» داستان زندگي نكبت بار و غوطهور در پلشتيِ توام با لذتِ افسارگسيختهي تنِ هنري چيناسكيِ، آسمانجُلِ مفلس و بيكاره است كه در طول رمان چندده شغلِ جملگي پيشپا افتاده و كمدرآمد پيشه ميكند كه بعضيشان را همان روز از دست ميدهد يا ول ميكند، بعضي ديگر را چند يا چندين روز بعد. او همانقدر كه بتواند با درآمد شندرقازش مشروبي بخورد و شكمش را سير كند راضي است. البته چيزي كه بهاندازهي خوردنِ مشروب براش حياتي است و ميتوان گفت هدف و انگيزهي زندگي كردنش است همخوابگي با زنان است، با بعضيشان فقط يك بار و در يك ديدار، و با بعضي ديگر-مثل جَني- بارها و بارها در مدت طولاني و بسيار.


كاري كه «وازريك درساهاكيان» كرده اغراق نيست اگر بگويم چندان كم از كار خود بوكوفسكي نيست. (ميشود اين حرف بدون اغراق باشد؟ مترجم هر نبوغي كه به خرج بدهد –كه وازريك بيمانندش را داده- باز دارد اثر خلاقهي كس ديگري را بازميگويد، گيرم بسيار خلاقانه و سنجيده و بقاعده.) زبان شستهرُفتهي و بهاندازهي وازريك در برگردان فحاشيها و ليچارگوييها و هرزگيهاي چيناسكي زبان عاميانهي تهران سي سال قبل است. خوشبختانه نشاني از «زبان مخفي» تهران امروز درش نيست. علت اين بينصيبي از زبان امروزي آن است كه قصهي «هزارپيشه» -كه بوكوفسكي آن را در سال 1975 نوشته- در بلافاصله پس از جنگ بينالملل دوم در آمريكاي بيكار و بيعار ميگذرد، بنابر اين به فضاي قصه نميخورد «دُخيمُخي» و همانطور كه وازريك نوشته «دُخترمُختر» مناسبتر است.

«هزارپيشه» كموبيش زندگي خود بوكوفسكي است. اگر بوكوفسكي –كه الكلي و زنباره بوده- همين زندگي نكبتزده را نكرده بود چهطوري ميتوانست تا اين حد واقعي، عيني، باور كردني و تأثيرگذار «هزارپيشه» را بنويسد؟ «هزارپيشه» اثبات تئوري «همينگوي» است كه گفته است: راجعبه چيزي بنويس كه ميشناسيش، نه راجعبه چيزي كه مطالعه ميفرماييش!
«هزارپيشه» جزو معدود رمانهايي است كه پس از خواندنش غمگين شدم، غمگين از تمام شدنش، دلم ميخواست حالا حالاها تمام نميشد. شايد اين تأييد حرف «هدايت» هم باشد كه پس از تحسين «مصطفا فرزانه» از «علويه خانوم» بهش گفته است: ها... ميدونم وقتي خواننده از هرزگيها و روابط جنسي و اسافل آدمي ميخونه چه كيفي ميكنه!(نقل به معني)
«هزارپيشه» جزو معدود رمانهايي است كه پس از خواندنش غمگين شدم، غمگين از تمام شدنش، دلم ميخواست حالا حالاها تمام نميشد. شايد اين تأييد حرف «هدايت» هم باشد كه پس از تحسين «مصطفا فرزانه» از «علويه خانوم» بهش گفته است: ها... ميدونم وقتي خواننده از هرزگيها و روابط جنسي و اسافل آدمي ميخونه چه كيفي ميكنه!(نقل به معني)
